آینه میگه تو همونی که یه روز میخواستی خورشید رو با دست بگیری
Boriani
این داستانک در روزنامهی مغرب یکشنبه بیست و سوم مهر نود و یک به چاپ رسیده
روبهروی آینهی دستشویی میایستم و سرم را دولا میکنم تا کفاش را در آینه ببینم. بدجوری خالی شده. ریزش موهایم از بیست سالگی شروع شد و تا حالا که اوایل دههی چهارم زندگیام است ادامه داشته و معلوم نیست کی قرار است تمام شود.
موهای کنار گوشم هم کمکم دارند سفید میشوند. میگویند ارثی است. از مو سفیدیاش را به ارث بردم و نداشتنش را. مادر میگوید مردی که کممو شده و مقداری از موهایش هم سفید جذابتر است . مثال بارزی هم که همیشه میزند پدر است. بعد هم قربان صدقهی پدر میرود و میگوید دخترها دنبال مردهای جاافتادهاند.
بعد خندهای میکند، دستش را گاز میگیرد و زیر لب میگوید بلا به دور. بعد ادامه میدهد دخترها دنبال کسیاند که به او تکیه کنند. به یک پسر با موهای بلند و پریشان یا سیخسیخی که نمیتوان تکیه کرد .
میدانم که اینها را برای دلخوشی من میگوید. میدانم نمیخواهد پسر سیوچند سالهاش خجالت بکشد از اینکه کف سرش در نور مستقیم مثل نورافکنهای استادیوم میدرخشد. از این که خورشیدی که روزی قرار بود با دست بگیردش، حالا روی کلهاش سبز شده.
میدانم که میخواهد با این حرفها یادم بیندازد که باید ازدواج کنم. از اوایل بیست سالگی زمزمههایش در خانه بود. بالاخره پدر و مادرند و دوست دارند دامادی تک پسرشان را ببینند. آنموقعها میگفت دخترِ مهری خانم را برایم زیر سر دارد. به هر حال در هر خانوادهای یک «دخترِ مهری خانم» وجود دارد که برای پسر عزب خانواده زیر سر داشته باشندش. یک روز وقتی از دانشگاه برگشتم خانه یک دختر با چادر گلگلی کنار مادر دیدم که نشسته بود و چای میخورد. مادر میگفت دختر مهری خانم است.
او هم زیرزیرکی میخندید و احتمالن باید دل من هم قنج میرفت. نمیدانم چه شد که لج کردم و گفتم حالا حالاها زن نمیگیرم. گفتم زود است. میخواهم جوانی کنم. دختر مهری خانم هم رفت زن پسر حاج عبدالله بازاری و فرشفروش شد و مادر میگفت این وسط من بودم که باختم. از آن موقع است که سنگینی نگاه پدر را حس میکنم و از پسِ آن میتوانم تمام حرفهایش را بخوانم. اینکه این خانه برایم تنگ است و باید بروم. خیلی دوست دارم بنشینم باهاشان حرف بزنم. ازشان بپرسم با حقوق معلمی و دختر پرتوقع امروزی چهکار میتوانم بکنم؟ از دخل ریال بگویم و از خرج دلار. از مهریه و عروسی و شیربها. از قیمتها که میروند بالا و «پایین بیا» نیستند. از دخترهای «امروزی» که همه میگویند دخترهای سابق نیستند. از کلهی بی مو و چهرهی کریه و بدنِ نحیف. از بیعرضگی. از مسئولیتپذیری. از بچهی ناقص. از آمار بالای طلاق. از اینکه نمیخواهم زندگیام مثل زندگی خواهرم هر شب دعوا باشد و هر روز جهنم. از اینکه بچههای مدرسه به اندازهی کافی روی اعصابم راه میروند و دیگر ظرفیت بیشتر از این را ندارم.
خیلی وقت است که میخواهم باهاشان حرف بزنم و بگویم اینطوری نگاهم نکنند. بگویم که عزب بودنم را نزنند توی سرم. بگویم خودم هم دوست دارم که ازدواج کنم. بگویم چه کسیست که نخواهد جفت داشته باشد. اما خوب میدانم که همهاش بهانه است. خودم میدانم که جریان چیز دیگریست.
خوب میدانم که دلم هنوز پیش همکلاسیای گیر است که ترجیح داد با آقای بسازـ بفروشِ گردنکلف و شکمگنده وصلت کند تا با معلم تاریخ پنجاه کیلویی و مردنی.
البته آقای بساز بفروش هم مثل من کچل بود. اما انگار چندان کچلی مهم نیست. مهم ماشین آلمانیست و آشپزخانهی ایتالیایی و شیرآلاتِ حمام اسپانیایی. فکرهای اروپایی را از کلهی ایرانیام میریزم بیرون و آب یخ میپاشم به صورتم. از دستشویی بیرون میآیم و خودم را آماده میکنم برای نگاههای سنگین پدر و یادآوریهای غیرمستقیم مادر سر میز صبحانه و اساماس بازی کردن بچهها سر کلاس.
×عنوان: برگرفته از تکهای از آهنگ آیینه اثر فرهاد مهراد
Comments
آینه میگه تو همونی که یه روز میخواستی خورشید رو با دست بگیری
erepublik.com/en/article/-1-2420918/1/20
برداشـــــــــت آزاد
متن قشنگی بود
نظر خودم اینه که اکثر پسرها از ازدواج میترسن
وقتی به زندگی و مسئولیت و خرج زندگی فکر میکنند میترسند
ولی بعدها که ازدواج میکنند میبینن که هیچی توی زندگی ترسناکتر از ذهن بیمار و بی اعتمادبه نفسی نیست . اونوقته که با خودشون میگن کاش زودتر ازدواج میکردیم
+1
رای به مقاله
+
رای به کامنت پژمان
اول 😛
Successfully transferred 5 item(s) to Y u k i.
فرهاد خداییش بی تکراره توی تاریخ ایران
v
وعتد
وت
غمناک بوووووووووووود
🙁((((((
آدم احساس پیری می کنه
تو 26 سالگی
بین خط ها به سلیقه خودت فاصله بنداز
اونجوری دیرتر خسته میشه خواننده
v
قشنگ بود
عوض شدن ذاتا خوبه
اما اینجوری عوض شدن اذیت کنندس
...
جامعه و جوونای ما "در حال گزار" هستند
این همه مشکلات اقتصادی - اعتقادی و عاطفی هم نتیجه همین تغییره
همیشه یه عده قربونی میشن
🙂
ye ede ne ye nasl sukhte mishan 😃
v
آینه میشکنه هزار تیکه میشه...!ا
متن خوبی بود
نگاه زیبایی به گذر عمر یه عده به نام دهه شصت ی ها!! :پی
آنچه می خواست و آنچه که شد!ا
آنچه می خواست و نشد
آنچه نمی خواست و شد
آره واقعا
ما نسلی بودیم با آرزوهایی بزرگتر از واقعیات و زندگانیهی کوچتر از بایدها
elahi bemiram barat mese khodami doros mishe in ham bogzarad gham makhor 🙂
che javooonayi ke alan daran parpar mishano ma fekre javoonaim ke ghablan par par shodan baw bekesh biroon hekmati dar hale ma kon soltan