غرش بی هدف کاهنان در سکوت مرگبار زامبی ها

Day 4,073, 07:42 Published in Iran Iran by AMIN1367
صدایی از پشت سرم اومد که می گفت موهاهاها بدون این که برگردم گفتم پژمان تویی اما بر خلاف اون چیزی که فکر می کردم مگاهک بود که صدای پژمان رو تقلید کرده بود گفت پاشو بریم یه بازی جدید داریم باید اسمت رو بندازی تو جام ، گفتم نکنه جام اتش می گی گفت اون که برای دنیای هری پاتره پاشو بیا از اون تو بیرون باید بریم انجمن منم داستان رو کنار گذاشتم و رفتم اسمم انداختم تو جام همین که اسمم انداختم از جام نامه ای ارسال شد من بودم چند نفر دیگه اوه شت من انددی بیش نبودم و باید همه رو می ترسوندم میراکرن (مگاهک) خدای داستان نظاره گر داستان بود با فاراگ (جواد اس دی)مکاتبه کردم و یک گروه سری ایجاد کردیم که اعضا ی اون من و فاراگ و کین (محسن) مورمونت (مملی) درحال منیج و رهبری و نظر سنجی بودیم که گفتند هالیا (فریبرز) به اسرار نهان آگاه گشته و زابی ها لو رفته اند حال گروه زامبی ها هم به ما پیوسته بودند که اعضا اون عبارت بودند از لنگراد (داریوش) رابرت (احسان زد ) بران (مرد ایستاده - همون احسان )راینر (امام دامه شوکه – امام بیگ ام )شب طولانی در انتظار انسان ها بود



شب اول
حالا بازی شروع شده بود کین مخفیانه خود را به هالیا رسونده بود و مثل شبهی رو به روی هالیا قرار گرفته بود اما هالیا توانست بر خود قلبه کند و از دست او فرار کرد حمله فاراگ چونان ترسناک بود که هالیا در اجرای جادوی خود اشتباه کرد و مانتین رو به کشتن داد اندد ها شبی پر وحشت رو به نمایش گذاشته بودن و باعث شدن دو نفر از اعضا ادم ها به هلاکت برسن .
اما خودم انگار دیر رسیده بودم مانتین مرده بود و تا صبح برایش دلقک بازی در اوردم تا شاید روح و روانش شاد گردد .

روز اول
فرانلی دو دستی به صورت خود کوبید و گفت روز اعدام فرار رسید حالا منتظر انتقام باشید موهاهاها .....
روز اعدام فرا رسیده بود ناگهان امام امد (راینر) و گفت همه به من رای دهید هالیا که قهقهه سرداده بود او کتاب معبد رو خونده بود و این کار او یک تخلف بزرگ بود که از چشم خدا به دور مانده بود امام سبد خود را به اکرمان داد و قول گرفت تا از او به خوبی محافظت کند ، حتی میراکرن هم دیدم با اندوه به ان صحنه می نگرد .
روز به کندی میگذشت برای امام مقبره بزرگی سفارش داده شد تا همه نظورات خود را به او برسانند ، خودم شنیدم چند نفر همون ثانیه اول شفا یافتند حال بماند
شب دوم
راینر دیگر از بین ما رفته بود اما باید ادامه میدادیم صفوف ما بهم خورده بود لنگراد که عاشق شده بود پی میراکرن افتاده بود اما میراکرن که از این حرکت چندان خشنود نبود ساعقه ای به سمت او پرت کرد اما در کمال تعجب به کنار او بر خورد کرد کین با مهارتی که داشت توانسته بود لیزلرد (ایدین) را به وحشت بیندازد و رابرت با حرکتی قافل گیرانه او را به کام مرگ بفرستد ، اما لیدی مورنت که نتوانسته بود زیاد قیافه وحشت ناکی از خود نشان دهد فقط باعث شد طلسم هالیا او را بکشد شب خوبی نبود ، اکرمان خودم و بران به اسلانک حمله کرده بودیم اما اسلانک قهرمان بود و مگه می شد به این راحتی او را کشت ، اسلانک با یک حرکت غافل گیرانه چاغویش را درون سر من فرو کرده بود اما وقتی به هوش امدم دیدم کنار امام هستم و امام سرم را روی پای خود گذاشته بود ، زاک پیتر که در حمایت اسلانک بر امده بود با حمله بران موجه شد و به دیار باقی شتافت ، بران جسد اکرمان را خاک کرد و بالای قبرش گفت انتقام تو می گیریم .

روز دوم
اما فرانلی اشتباه کرده بود و فکر می کرد بران لیزارد رو کشته و باعث شده همه به بران رای بدن اما در ثانیه های اخر رای برگشت و امار چهار به چهار شد همه عصبی بودند فاراگ که دیگر رسما داد میزد لنگراد و در جنگل ها به دنبال او بود اما هیچ اثری از او نبود و باعث شد بران و اسلانک (مهسا) هر دو اعدام شوند فاراگ بالای مقبره اکرمان رفت و گفت دیدی انتقامت گرفتیم

شب سوم
شب سوم کمی طولانی تر شد فرانلی معتقد بود که زامبی ها خدا را خورده اند فاراگ مخفیانه به انها می خندید و دائم همه را گیج می کرد ، صبر کنید خدا لحظه ای پدیدار شد نه انگار توهمی بیش نبود دهکده سوت کور شده بود اتفاقات عجبی در راه بود هنوز فاراگ به دنبال لنگراد می گشت اما دیر رسیده بود عشق لنگراد باعث مرگ او شده بود میراکرن ساعقه وحشت ناکی به او زده بود و او جزغاله شده بود و فقط پلاک او در میان طلی خاکستر نمایان بود خال دور گو (جوکر) نیز انگار به دنبال میراکرن راه افتاده بود او نیز عاشق میراکرن گشته بود اما وقتی به او رسید قدرت میراکرن او را ذوب کرد ، فارگ برای بار دوم بود که فرانلی را می ترساند او که از حمله قبلی دچار مشکلی در قلب خود شده بود ای دفعه این حمله را تاب نیاورد چونان وحشت کرد که سکته را زد بیشک سر سگ هالیا نیز بی ربط به این قضایا نبوده است ، اما این بین حمله سختی بین رابرت ، کین ، هالیا ، ایگریت در گرفت که باعث مرگ هالیا و رابرت شد
اندد ها پیروز بلاشک میدان شده بودند و کل دهکده را تبدیل به اندد کردند اسلانک سوار اسبش شد و به سمت میراکورن به تاخت رفت تا در کنار امام راینر شرابی ناب سرو نمایند.......



اکرمان
امین
🙂