خاطرات شما محال یادم بره!

Day 3,146, 21:28 Published in Iran Iran by 2ali2

اقا عارش (ارش آرش ) خان نظر داده بودن که بیا شمال
من جواب دادم که اومدم

🙂الانم میخوام خاطرات اون موقع رو بنویسم

🙂فقط وصله و پینه بیارید که جر میخورید از خنده



.
.
.
cm
cm
cm
بدین
.
.
.

((((بخش اول : ریدمان خوانوادگی )))
قبلا که خونمون کرمانشاه بود و خونه خالم تهران بود به اتفاق فوامیل هام پاشدیم اومدیم تهران خونه خاله (کدوم وره ! از این وره یا ازون وره ! )حالا بگذریم که نزدیک شیش ساعت تو راه بودیما.
🙂سه ساعت فقط جرخ میخوردیم که خونه رو پیدا کنیم از اینم که بگذریم رسیدیم خونه ساعت سه شب بود زنگ در خونه رو زدیم اغا چشتون روز بد نبینه دستمون رو داغ کردن که
😐هووویییییی یا بوا ساعت سه شبه وقت گیر اوردین! هیچی دیگه همونجا تو ماشین خوابیدیم
صبح بیدار شدیم رفتیم خونه صبحونه خوردیم یه سه چهار ساعتیم خوابیدیم تا ناهار خواب 😐بودم که یهو یه چیزی خورد رو نقطه حساسم
با ذکر هووو مادر *** از خواب پریدم و بلافاصله پهن زمین شدم و درحالی که گوشمو میمالیدم دوباره بیدار شدم دیدم اغا چشتون روز بد نبینه که شوهر خالمه !!
یکم چش تو چش شدیم همین طور که تو چشماش نگاه میکردم دستمو بردم برا بالش و چه کار خوبی کرده بودم چون بلافاصله با جفت لگد بهم حمله ور شد منم با بالش دفاع میکردم و بینش جیغو داد 😐
شانس اوردم که خالم سر رسید و نجاتم داد

(((بخش دوم ریدن به شمال )))

ا:اقا کلا چشتون کور شه اینقدر روز بد میبینید
شب شده بود که گفتیم یه دست بازی کنیم اونم چه بازی !
Never Have I Ever
حالا حوصله توضیح دادنشو ندارم خودتون تحقیق کنید چه طوریه فقط ما مشروب نداشتیم
تخمه میرفتیم بالا 😐

اقا بحث به اینجا رسید که من هیچوقت در شمال نریده ام 😐 پسر خالم درجا یه مشت تخمه ورداشت شروع کرد به خوردن مام چشامون چارتا شده بود (0_0) که یعنی ریدی !
سر همین بازی (حوصله ندارم توضیح بدم )
😐قرار شد بریم شمال اقا فردا صبح ساعت سه شب
رفتیم که رفتیم و رفتیم ساعت هفت رسیدیم (با زگ ورسییییی ) با شکم گرسنه و (قارووو قووورر) فراوان رفتیم صبحونه بخریم ! جالب اینجاس کلا پوند تومن پول داشتیم که اونم دادیم یه اب معدنی و بین پنج نفر تقصیم کردیم وقتی به من رسید گوزش مونده بود (با عرز شرمندگی )

هممون اینهو خرس گشنه بودیم منو پسر عمم رفتیم تو یه مغازه دیدیم شلوغه من یه رب کش 🙂رفتم قرار شد پسر خالمم یه چندا تخم مرغ کش بره اخه شلوار کردی داشت
بالاخره خریدیم (البته رایگان ) و برگشتیم پیش برو بچ که یادمون اومد روغن (نخریدیم)
خواستیم بریم اونم (بخریم) که فهمیدم کلا گاز نداریم ! (باید با گوز گرمش کنیم )
ظهر شده بود و ههمون بیمارستان بستری بودیم ! هممون از دم مصمومیت غذایی داشتم
(ولی ناموصا ربش خوش مزه بود ) و بله (این همه گوز گوز کردم بالاخره اسهال شدیم )
و ریدم تو توالت (زندگی در اصل )
شوهر خالمم اومد پول بیمارستانو حساب کرد حدس بزنین چقدر شد ! هشت صد هزار تومان نا قابل معده هممون رو شستشو کرده بودند شانس اوردیم بیمه داشتیم وگرنه شوهر خالم پاشو ...تا دسته
🙂خیلیم مهربونه و عزیز جونه



امیدوارم ارش خان اندازه کافی جواب گرفته باشه که نخواد دوباره بیاد نظر بزاره که 🙂اغا بلند شید فلان جا


: اینم یه رب لذیذ تقدیم به همتون