[خاطرات یک خائن [قسمت اول
Nova.Navid
شب صبح عصر بخیر :پی
خوب کلا میرم از بار دوم که وارد بازی شدم شروع میکنم
تقریبا 1 سال و 1 ماه پیش توسط امین حجاریان دعوت شدم دوباره به بازی برگردم
یه سری حرفا درباره جمهوری خواه میزد که برگرد دوباره زندش کنیم و بترکونیمو فیلان 😃
منم بیکار بود قبول کردن برگشتم و دیدم جمهوری خواه توسط چند نفر اداره میشه
محسن / آلبوس و دوستانشون
خوب منم نمیشناختمشون وفکر اشتباه دربارشون کردم امین حجاریان با محسن صحبت کرد و گفت بکش کنار تو انتخابات ریاست حزب ولی محسن قبول نکرد
یه نفر دیگه هم کاندید بود من با اوون حرف زدم قبول کرد لحظه آخر بکشه کنار
کلی دعوا تو سری زدن و خلاصه
راستی اولین بارم که با سجاد یه همون جوکر من حرف زدم اینطور شروع شد مکالممون
من : سلام
سجاد : خفه شو
😐
البته حق نمیدم بهش هرچقدر کل کل کردیم نباید این حرفو میزد اما من فراموشش کردم :پی
محسن با اختلاف زیاد رئیس حزب شد حقیقتا عملکردش تو لابی گری برای این کار بهتر از من بود و حتی اون کسیم که باهاش حرف زده بود در نهایت به نفع محسن کنار رفت.
بعد از پیروزی محسن منم که ناراحت بودم شات دادم حزب جمهوری خواه پی تی او شده اونا هم عصبانی شدن و آرتیکل زدن
منم که دیگه انگیزم از دست رفته بود تقریبا فعالیتم کم شد تا سرو کله مجید پرشین پانیشر پیدا شد اومده بود حزب جمهوری خواه با امین حجاریان و منم یهو خوشحال شدم به هر حال اون موقع اونارو دشمنم میدونستم :پی اون موقع ها مجیدم با هوش و صد البته یکم شیطونی تونست حزب رو بگیره منم خوشحال دوباره فعال شدم که دیدم اسم حزب عوض شد 😐
موج نو یا New Wave
از همون موقع من باز شروع کردم ساز مخالف چون تغییر اسم کار درستی نبود اونم اسم جمهوری خواه که روش تعصب داشتم با کلی بحث و اینا اسم حزب دوباره به جمهوری خواه تغییر کرد و یک شورای مرکزی تشکیل شد
راستی اینم بگم محسن اینا بعد از شکست تو انتخابات رفتن حزب اعتدال رو تشکیل دادم.
چیزیم درباره ارتش وطن پرستا یا جمهوری خواه نمیخوام بگم گ 😉
شورای مرکزی از من و مجید و سبحان و کیاوش و یه نفر به نام آریو مند و فریبرز لجند آو پرشیا تشکیل شد.
مجید وسطا کار کنار رفت و فریبرز رئیس حزب شد.
شورا تصمیم گرفته بود با رای گیری رئیس آینده حزب رو تعیین کنه
با رای اکثریت نوید انتخاب شد به عنوان کاندید اصلی و حتی فریبرز مقاله رسمی داد و اعلام کرد
یه نفر بود به اسم آریومند که گفتم تو شورا بود دوست داشت اون رئیس بشه و با من لج افتاد.
هی ضد من تو جلسات میگفت و شات میداد.
به هر حال روز انتخابات رسید و انتخابات شروع شد
هر رای که من میوردم 10 دیقه بعدش به رای آریانژاد یک رای اضافه میشد.
تا آخر شب همینطور بود آخر رای های ما مساوی شد
ناگفته نماند من اون موقع سعی میکردم رابطمونو با اعتدال محسن و آلبوس خوب کنم و یه پیوند برادری هم بستیم نمودونم چقدر ار ته دلمون بود
بچه های اعتدال ادعا میکنن تو اون انتخابات به من رای دادن که من نمیدونم واقعا این کار رو کردن یا نه
به حر حال تا آخر رای گیری من و آریانژاد رای هامون برابر شد و من چون لولم از اون بیشتر بود رئیس حزب شدم.
خاطرات یک خائن قسمت اول.
ادامه دارد...
Comments
v
نامرد دلمو شكستي نخست وزير :دي
v
v ... سریعتر بیا به این اوخر ..
چشم 😃
دعواها من و خودتم بنویس: )
آرین دعوایی به اون صورت نداشتیم
همون مکالمه صبحانه بود
اونم بهش میرسیم :دی
تو منو کچل کردی اینج خبر داری که ؟🙂
چرا؟؟ :دی
دارم خاطره نویسی میکنم بابا
میخوام کدورت ها بر طرف بشه :دی
میخوام ببینم در مورد من قراره چیا بنویسی :دی از الان برا محکم کاری میگم من تورو موکوشم
خایـــــن :دی
دلم برا آریومند تنگ شده 🙂
آشتباه شد
آریومند رو خودم اوردم حزب
آریانژاد بود اسمش :دی
پس برو بابا. در هرصورت بازم خاینی :دی
میدونم بابا :دی
بزا به خیانت هامم میرسه :دی
khabari az ariyoumand nadarin dustan ?
خیلی وقته نمیبینمش 🙁
🙁
javabe pm hamo ham nemide
هی واااااااااااااااااااااااااااااااااای
آقا اریو مند نبوووووود
آریومند نبوووووووووووووووووووووووووووووووووود
اشتباه شد اوون عشق منه اسمشو یادم نمیائ
😁)) عالی تو
ali man? 😐
امروز از من یه کتک طلب داشتی با این کارت فراموشش کردم 😁 اتفاقا اسمش رو دیدم جالب بود برام امروز داشتم به اریومند فکر میکردم
خخخخ دلت میاد بچه بزنی؟؟ :دی
بگم داداشم بیاد واست؟؟
با اوون اسمت :دی
[removed]
بخشیدمت به ابلفرض 😛 بگو دادشت راحت باشه
اون کامنتت چی بود پاکش کردی؟؟
مرد نیستی دوسته عزیز :دی
همون کامنت آخری بود نمیدونم چرا یهو دستام آلبالو گلاس تایپ کرد. توو 2 تا جمله 5 تا غلط املایی داشت 😁
کی من؟ خو بگو دادشت بیاد منم سلطان سینا رو میارم همتون رو با هم بخوره :دی
رای
حالا برم بخونم. شاید بعد اومدم باهات دعوا گرفتم نوید :دی
حالا ببینم چی نوشتی تا بعد :دی
فعلا که مشکلی نبود. فقط یکی دو نکته
"البته حق نمیدم بهش هرچقدر کل کل کردیم نباید این حرفو میزد اما من فراموشش کردم :پی"
پینوکیو... کاملا مشخصه که کامل کامل فراموش کردی :دی
"یه پیوند برادری هم بستیم نمودونم چقدر ار ته دلمون بود"
به دل خودت رجوع کن! اگه صادق بودی بقیه هم بودند
خوب من که دارم میگم از ته دلم نبود :دی
voted
v&s
عاشق اینجور خاطراتم اصن 😁
v 29
vote : D
تایید میکنم که باهات بد حرف زدم 🙂
ولی اوایل بازیم بود و ... :دی
یادم باشه منم یه روز بشنم خاطراتم رومقاله کنم فک کنم
باید 30 40 قسمت باشه مقالم :دی
:/ داشتم بدون سر و صدا برای خودم بازی میکردم، بدون دعوا و دردسر، من رو الکی از هند برگردوندی ایران که اون همه دلخوری احمقانه درست بشه. ای کاش برنگشته بودم
به هر حال دوست داریم هنوز
اتفاقا میخوام به اشتباهاتم اعتراف کنم :دی
احتمالا دیگه نیستم که بقیهی مقالههات رو بخونم. اما به هر حال هرچیزی بنویسی مثلما درست و عین حقیقته و حق داری
چته؟ :دی
چیزیم نیست، روزای آخر عمرم تو این بازیه. دارم همه چیز رو جمع میکنم میرم
چیه نوید؟؟؟!! کونت میخواره دعوا میخوای دیگه :دی
خخخخخ حریف نمیبینم بابا :دی
برو مشقاتو بنویس بچه :دی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
کلا مخالفی ها!
V
vote
ممنون از تاریخ نگاریت