***بهترین های شاملو***

Day 1,987, 11:45 Published in Iran Netherlands by 11Julius11


عاشقان

سرشکسته گذشتند

شرمسار ترانه های بی هنگام خویش

و کوچه ها

بی زمزمه ماند و صدای پا

سربازان شکسته گذشتند

خسته بر اسبان تشریح

و لته های بی رنگ غروری

نگونسار

بر نیزه های شان

تو را چه سود

فخر به فلک بر فروختن

هنگامی که

هر غبار راه نفرین شده نفرینت می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت

که با یاس ها

به داس سخن گفته ای

آنجا که قدم بر نهاده باشی

گیاه از رستن تن می زند

چرا که تو

تقوای خاک و آب را

هرگز

باور نداشتی

فغان که سرگذشت ما


سرود بی اعتقاد سربازان تو بود

که از فتح قلعه روسپیان

باز می آمدند

باش تا نفرین شب از تو چه سازد

که مادران سیاهپوش

داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها

سر بر نگرفته اند

______________________________________________________________


آنکه می گوید دوستت می دارم

خنیاگر غمگینی ست

که آوازش را از دست داده است

عشق را ای کاش

زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد

در چشمان توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من

عشق را

ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت می دارم

دل انده گین شبی ست

که مهتابش را می جوید


عشق را ای کاش

زبان سخن بود


هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره ی گریان

در تمنای من

عشق را

ای کاش زبان ِ سخن بود

_______________________________________________________________


قیلوله ناگزیر
در طاق طاقی حوضخانه
تا سالها بعد
آبی را
مفهومی از وطن دهد

امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی
لالای نجوا وار فـّواره ای خرد
که بروقفه خواب آلوده اطلسی ها
می گذشت
تا سالها بعد
آبی را
مفهومی
ناآگاه
از وطن دهد

امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی

روز
بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سالها بعد
تکـّرر آبی را
عاشقانه
مفهومی از وطن دهد
طاق طاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده فواره ئی مردد
بر سکوت اطلسی های تشنه
و تکرار نا باورِ هزاران بادام تلخ
در هزار آئینه شش گوش کاشی
سالها بعد
سالها بعد
به نیمروزی گرم
ناگاه
خاطره دور دست حوضخانه

آه امیر زاده کاشی ها
با اشکهای آبیت

______________________________________________________________


به جستجوی تو

بر درگاه کوه می گریم

در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو

در معبر بادها می گریم،

در چار راه فصول،

در چارچوب شکسته پنجره ای

که آسمان ابرآلوده را

قابی کهنه می گیرد.

به انتظار تصویر تو

این دفتر خالی

تا چند

تا چند

ورق خواهد خورد؟

جریان باد را پذیرفتن،

و عشق را

که خواهر مرگ است

و جاودانگی

رازش را

با تو در میان نهاد

پس به هیات گنجی در آمدی

بایسته و آزانگیز

گنجی از آن دست

که تملک خاک را و دیاران را

از این سان

دلپذیر کرده است

نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد

متبرک باد نام تو

و ما همچنان دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را..
_______________________________________________________________


همه لرزش دست و دلم

از آن بود که

که عشق

پناهی گردد

پروازی نه

گریز گاهی گردد

آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست

و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست

غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهائی
بر گریز حضور

سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان

آی عشق آی عشق
رنگ آشنای چهره ات
پیدا نیست

_______________________________________________________________


میان خورشیدهای همیشه

زیبایی تو لنگریست

خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم میکند

نگاهت
شکست ستم گری ست
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ای کرد
بدان سان که کنون ام
شب بی روزن هرگز
چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است

و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست

آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است

و اینک مهر تو
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم

آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابه هنگامم گریزی نبود
چنین انگاشته بودم

آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود

میان آفتاب های همیشه
زیبایی تو
لنگری ست

نگاهت
شکست ستم گری ست

و چشمانت
با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست

________________________________________________________________


این آخری رو عاشقشم

هجرانی

تلخ

چون قرابه ی زهری

خورشید از خراشِ خونینِ گلو می گذرد

سپیدار دلقک دیلاقی است

بی مایه

با شلوار ابلق و شولای سبزش

که سپیدی خسته خانه را

مضمونی دریده کوک می کند


مرمرِ خشک آب دان بی ثمر

آیینه ی عریانی شیرین نمی شود

و تيشه‌ی کوه‌کن

بي‌امان‌ ترک اکنون


پايان جهان را
در نبضي بي‌رويا تبيره مي‌کوبد



کند

همچون دشنه‌يي زنگاربسته

فرصت

از بريده‌گي‌های خون‌بار عصب مي‌گذرد


________________________________________________________________

امیدوارم اونایی که اهلشن فیض برده باشن
و در آخر
ثبت است بر جریده عالم دوام ما