Forsaken... The End ~ بازمانده

Day 3,845, 06:36 Published in Iran Iran by megahack

در اینکه... بخوانید یا نخوانید آزادید... پس راحت باشید و هر کاری خواستین بکنین، اگه به بخش کامنتا هم رفتین یه کامنتی وی ر چیزی بذارین لطفا، ممنون اینا
Zone 20 ~ AMV 😑 اگه حوصله خوندن ندارین این آهنگه خلاصه خوبی واسه مقاله هستش


پادشاهی سخت بیمار بود و هیچ یک از طبیبان نتوانسته بودند او را مداوا کنند تا اینکه پیری نزد وی آمد و گفت: ای پادشاه، درمان تو این است که برای یک ساعت پیراهن خوشبخت ترین مرد شهر را بر تن کنی.ـ


پادشاه تمام سربازان را روانه کرد تا خوشبخت ترین مرد سرزمینش را پیدا کنند. در این هنگام دشمن از فرصت بیماری پادشاه و غیبت سربازان استفاده کرد و به سرزمین پادشاه حمله و آن را تصرف و پادشاه را روانه دیار باقی کرد. یادش گرامی اینا...ـ




رفتم یه ذره حال خریدم اومدم.ـ
اولش از ویولت اورگاردن معذرت می خوام که با زدن مقاله قبلیه مقاله گربه هه رفت پایین، شرمنده یادم نبود وگرنه دیرتر می زدم و بعدش اگه احیاناً مقاله دگه ای پایین رفت از صاحبش عذر می خوام 😛 ـ

پرده آخر

ـ ببین... الان مستی... هم بچه بازیت گرفته و هم عصبانی هستی... پس سعی نکن دروغ بگی چون خیلی سخته برات...
ـ ... گفتم که این مدال مال منه و به گلدش احتیاج دارم... حتی شده بشتر از این هم براش خرج می کنم ولی این مدال مال منه...
ـ این روش اقتصادی نیست ولی، عیب نداره، ادامه بده... فان خوبیه...
ـ فک کنم واسه این بچه بازیا سنم زیادیه یکم.ـ
ـ خیلی ادم فانی هستی. جدی میگم. واسه همینه که آخرین نفری هستی که میخوام بری.ـ
با حالتی که سعی می کنه بهش بفهمونه که نمی خواد بحث رو ادامه بده می گنه:ـ
ـ انتخاب ضعیفی کردی... قانون اول رانندگی رو می دونی؟
ـ همیشه سمت راست برون؟
ـ- نه هر چی پشت سرمه بی اهمیته.
ـ- انگار روز اشتباهی رو واسه کنترل صبرم انتخاب کردم.ـ
ـ- دگه ناله نکن.
ـ- چون باهوش هستی دلیل نمی شه که رفتارت احمقانه نباشه.ـ
ـ- اسلحه رو به سمتش گرفت، چند ثانیه صبر کرد و ماشه رو کشید. اسلحه خالی بود:ـ
ـ- ببین سوای همه چی بهت اعتماد دارم، خوش ندارم بلایی سرت بیاد ولی از اینکه یکی سر گارم بذاره متنفرم. این یه قضیه دگس. ـ
ـ- خب معذرت میخوام پسر. ـ
ـ- فراموشش کن حالا. واضح می بینم که سرت گرم پک هستش. لعنتی. باید هر روز مثل یه دختر که اولین بار عاشق شده ناز پک رو بکشی تا سر ماه ضرر نکنی. ـ
ـ- می دونی بهتر از این دعوا چی هستش.. ـ
ـ- خب چی. ـ
ـ- حرف از دختر زدی یاد این مگاهک افتادم. زیادی زر می زنه. چطوره ساکتش کنیم؟ اینطوری پیش بره همه می فهمن که داریم بازیشون می دیم. تازگیا بازی خسته کننده هم شده کلی جو عوض می شه. ـ
ـ- بدک نیس ولی چطوری؟ مدراتور رفیق پیشت داری؟ ـ
ـ- نه اینکه ما بکشیمش.. ساکتش کنیم منطورمه. ابهتمونو خراب نکنیم. یه زن مجازی بدیم خفه میشه دگه زرنمی زنه لعنتی. ـ
ـ- لعنتی. تو روحت. مغزت مثل قدیمه انگاری هنوز نپوکیده. ـ
ـ(درحالی که سیگارشو رو میز له می کنه): انگاری اومدن دنبالت... نگران بچه گمشده شون هستن..ـ

ـ- در مورد این قرار با کسی حرف نزن. منم چیزی نمی گم. بذار بچه ها سرشون با هم گرم باشه. دعوا تنها آروم بخشیه که قویتراز کوکائینه.


- سوار کادیلاک مشکی رنگی شد و با تخته گاز پرصدایی دور شد.

- کمی پیاده روی کرد تا تاثیر نوشیدنی بره و به خودش بیاد. الان فقط مونده بود که یه زنگ به یکی از دوستای قدیمی بزنه و اطمینان کنه که طرف اونا هستش. بهترین گزینه دم دستش بود.


ـ- عزیزم... ببین... اصلا اهمیتی نمی دم چطور می خواستی بشه. بازی تمومه ... بازی تمومه...
ـ- فکر کردم جدی جدی پا پیش گذاشتی... اون از بازگشتت اونم از سیاسی بازیت.
ـ باید قبل اینکه اسم اون دختره رو پیشم میاوردی فکر اینجاشم می کردی.
ـ کی؟! سپیده؟ مهتاب؟ تی پی جی؟ کی رو می گی اصلا؟
ـ همون دگه. اونبارم نفهمیدی، هیچوقتم نمی فهمی.
ـ یه سیگار داری؟
ـ آره البته... ولی تو که سیگاری نیستی. ـ
ـ - نه. ـ
ـ- چرا الان می خوای سیگاری بشی پس؟
ـ- چون تا حد مرگ ترسیدم. بالاخره اون سیگارو می دی یا نه؟
ـ- نه نگران سلامتیتم
ـ- سلامتی من؟ چی؟ الان که قراره بمیرم چه فرقی داره؟ حتی سرطان هم بگیرم چند سالی میکشه تا بمیری. وقت نمی کنم حتی سرطان بگیرم


سیگارو رو لباش گذاشت و آتیششو روشن کرد. همین که با اولین پک، اسلحه شو به سینه اش فشار داد و ماشه رو کشید.
.بازدم دود سیگار بیرون اومد، ولی دگه کسی نبود که داستان رو تموم کنه
😑

مگاهک خدای داستان توسط زامبی تازه وارد اون دختره با دسیسه چینی و همکاری متقابل زامبی ها و آدم ها کشته شد. ـ

( آهنگ غمگین ویولون بزرگ پخش میشه، از همونا که تو گادفادر اینا بودش دگه ) ـ
😛
Scene One - صحنه یک

Scene Two - صحنه دو

Scene Three - صحنه سه


Scene Four - صحنه چهار


Scene Five - صحنه پنج


Final Scene - صحنه فینال





.خب چون هیشکی علاقه ای نشون نداد (احتمالا خدای بدی بودم واسه زامبی بازی) پس بازی تمومه، با روال فعلی گروه آدما برنده شدن ولی گفتم دگه داستان کاملا متاثر از کامنت هاتون بودش



و یه خبر خوش هم دارم که با این شماره مقاله های این مدلی هم تموم میشن دگه، دگه این اسپم ها رو نمی بینین تو مدیا
\o/
راستشو بخواین هدفم از این مقالات مادیات نبود، یعنی دقیقا اینطوری برنامه ریختم که:ـ

هر وقت دعوایی شد یا مدیا ساکت شد یا موج خشم و نفرت بین ملت شعله ور شد (اینورا موج شعله ور هم میشه) یه مزاح مانندی بزنم و با شوخی و مسخره بازی ملتو دعوت به آرامش روانی کنم
البته به صورت تاثیر گذاری بر ضمیر ناخودآگاه از طریق ارضا ساختن احساسات مختلف اینا، یه دوست دانشجوی روانشناسی دارم که از قضا اسم اون هم مهسا هستش از اون یاد گرفتم این حرفای قلمبه سلمبه رو
😑
ولی الان دیدم کم کم دارم به بیراهه می رم، پس بهتره همینجا تمومش کنم

تا اینجا هم که اومدم به پشتوانه پدرام بوده، یعنی بزرگترین اسپانسر روزنامه تو تمام اعصار، وگرنه همون چند شماره اول بنزین تموم کرده بودم

عوامل پشت صحنه


فک نکنم کسی بخواد پیش زمینه و یا شخصیت های داستان زامبیرو بدونه واسه همین نذاشتمشون ولی کسی خواست کپی شون کنم اینجا.ـ



علاوه بر زامبی، نرم افزارهایی که برای این مدل مقاله ها استفاده شده اینا هستن: ـ

ویندوز 10، آفیس ورد و پابلیشر (ترکیب سریع متون و تصویر)، گراف ادیتور (طراحی شخصیت و روابط بینشون تو زامبی بازی)، فتوشاپ (متحرک سازی تصاویر)، ایندیزاین و پریمیر پرو (یه چند تیکه فیلم هم داشتیم تو مقالات قبلی) و افتر افکت (افکت واسه تصاویر متحرک) و یه چندتا نرم افزار ساده مثل فست ایمیج و نوت پد و تولنیکس و ترمز دستی (هند بریک) و ای جی ساب و فایرفاکس با 3 افزونه مخصوص و کروم با 5 افزونه مخصوص و آشنایی مختصر با زبان های برنامه نویسی (مثل جاوااسکریپت) و چندتا خرت و پرت دگه، اینارو آوردم که بگم اونطور که فکر می کنین تولید اینا وقت نیر نیستش، یعنی این نرم افزارها هر کدوم یه ویژگی خاصی دارن و اگه مشونو به موازات هم استفاده کنین برای یه هدف واحد، خیلی سریع به مقصود می رسین. یعنی تنها قسمت سخت مقالات قسمت خلاقیتش اینا بود که اونجا کم آوردم و دلیل عدم مقبولیت مقالات فکر کنم همون قسمتش باشه

یه فیلم کوتاه تو فکرشم واسه ارپ، تو مرحله پیش نویسه و بعد اینکه تونستم از اکانتای شاخ و غیرشاخ ایرانی چند مدل فیلم جمع آوری کردم با اطلاعات جمع آوری کرده خودم رکیبشون می کنم، یه چند تا آهنگ خوب هم دارم واسش که هنوز نمی دونم کدومو کار کنم، بعد جمع کردن فوتیج (همون فیلم ها ارسالی سایرین) های سایر بازیکنان آهنگ مناسب خودنمایی می کنه خودش. یه کار خوب میشه ایشالا واسه ارپ که اگه یه روز هم رفتم حداقل یه حاشیه ساده بوده باشم تو ایرپ.ـ





Forsaken...

بزرگترین ملت ها از درون نابود شده اند... ـ

مهلک ترین ضربه را یک دوست می تواند وارد کند... ـ

مستحکم ترین قلعه ها با همکاری یکی از داخل تسخیر شده اند... ـ


داشتم تو خیابونای ایرپ همینطوری قدم زنی می کردم که یه صحنه دیدم که کاش نمی دیدم... ـ

یعنی فحش بدین ناراحت نمی شم ولی این دومین باری بود که تو بازی اینطوری ناراحت می شدم، بار اولش هم قشنگ یادمه جریان چی بودش
😑



فردا دیدین خودکشی مجازی کردم بدونین تقصیر نادره
البته من می دونم که قصد داشته مثلا لیست دوستاشو مرتب کنه و واسه همین همه رو حذف کرده و داره از نو جمع می کنه یا مثلا اینطوری باشه که لیاقت نداشته باشم اونجا تو لیست باشم اینا 🙁 ـ




شاید یادتون باشه که با لوسی (ملقب به نیو) از انیمه الفن لید (دروغ پریان) این روزنامه شروع شد، ـ



چه جالب که با شخصیی مشابهش، به اسم صفر دو (زیرو تو) از "دارلینگ این فرانکسس" به اتمام می رسه. هر دو دختره شاخدارن، مبارزان حرفه ای و دارای قدرت های خاصی هستند و خیلی از مردم ازشون می ترسن و موهای صورتی دارن و شخصیت هاشون شبیهه و کلی شباهت دارن خلاصه: ـ


پس در پایان هم شمارو به دیدن انیمه زیبای
Darling in franxx
دعوت می کنم، انیمه خیلی خوبیه ولی اگه از داستانش خوشتون نیومد (منم خوشم نیومد) به جزئیاتش برین، خیلی خوب کار شده
ولی سراغ دروغ پریان نرین که روانیتون می کنه

هر انکه را یار خواهد یار هست بسیار....ـ
ولیکن یار داریم تا یار.....ـ
دل من سایه ی لطف تو میخواست.....ـ
وگرنه سایه ی دیوار بسیار.....ـ

In the End, we will remember not the words of our enemies, but the silence of our friends



یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت، خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیک نیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گرچه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!! ـ

شاد باشین و خوشحال اینا
Biggest Sponsor Yet:
p.e.d.r.a.m
Special thx!










megahack, Day 3845 of New world (31/05/1😎
مگاهک، هفته چندم (97/03/10) دنياي مجازي