خاطرات یک بازنشسته - مقدمه [Albus]

Day 2,667, 09:28 Published in Iran Iran by Albus



سلام بر رخسار ماه همه ی شما ایرانی های عزیز که الان با دهن یه کوچولو باز و اریب و چشمای ریز کرده و یه پا رو دسته صندلی انداخته و یحتمل بعضیا یه جا سیگاری جلوتون نشستین و دارین میگین بذار بخونم ببینم این عوام فریب باز چی میگه :دی


مدتی بود که کلا خسته بودم که اتفاقات زندگی واقعی هم بی تاثیر نبود و قصد داشتم از سیاست بکشم کنار منتها شرایطی پیش میومد که این امکان سلب میشد
همینجا از دو رییس جمهور عزیزی که شرمندشون شدم و مجبور شدم افتخار همکاری رو رد کنم معذرت میخوام و امیدوارم شرایطم رو درک کنن

تصمیمم برگشت ناپذیر هست و فکر میکنم بهترین انتخاب رو برای خودم و شرایطم کردم اما این به معنی این نیست که خودم رو زندانی میکنم یا بخوام از بازی برم

برعکس به بازی کردن ادامه میدم به عنوان یک مقاله نویس و ژورنالیست که تنها علاقه من در این بازی همینه و اگر روزی شرایط به نحوی رقم بخوره که کمکی نیاز باشه مطمئنا هرچه در توان دارم دریغ نمیکنم اما فعلا و مخصوصا از غائله رومانی به بعد که آغاز تابو شکنی فدا کردن منافع ملی برای منافع جناحی و انتخاباتی بود کلا از فعالیت سیاسی دلزده شدم




قدیما وقتی میرفتیم مذاکره دلمون قرص بود که هرکسی تو مذاکره به خودش جرئت بده به ایران نازکتر از گل بگه یه ملت پشتمون هستن و بزن و بکش ها و حتی فحاشی های جناحیشون هم فقط داخلی بود و با وجود اینکه بعضی وقت ها از حد هم میگذشت اما نمک بازی بود

نمونش اون ماهی که ترکیه از دادن مبلغ اجاره سرباز زد و تو مذاکره سعی کردن مثلا من رو تحقیر کنن که فقط با یه شات آماده باش جنگی من همتون از دلپی و مافیا گرفته تا سبز و مهر و غیره ، پشتم ایستادین و داشتین عکس انرژی بارهاتون رو تو شات باکس به ترک ها نشون میدادین

نتیجش هم شد این که به پشتوانه شما اجاره دو ماه رو همزمان از اونایی گرفتیم که میگفتن پول نمیدیم

اما این روزا وقتی میری مذاکره یا زد و بند های پشت پرده با خارجیا همش یه آشوبی ته دل آدم هست که نکنه یکی اومده چیزی لو داده یا قولی داده تا دولت رو خراب کنه و غیره

منم آدمی هستم که همیشه با اعتماد به نفس و محکم حرف زدم با طرفم هرقدرم میخواد ابرقدرت باشه کشورش ، اما اینروزا دیگه نمیتونم اینجوری باشم پس خاصیتم رو از دست دادم

شرمنده که مجبور شدین این چند سطر مربوط به دلایل بازنشستگیم (قسمت مربوط به بازیش) رو تحمل کنید ، چون دوستان محبت دارن هر دوره و هرقدر هم قسم میخورم سر مشکلاتم باز فکر میکنن باهاشون مشکلی دارم که قبول نمیکنم خواستم علنی به صورت مکتوب جلوی همه بگم تا دیگه این بحث ها تکرار نشه





راجع به مشکلات و ناراحتی های شخصی چیزی نمیگم ، قسمتی از این مشکلات رو تو مقاله امیر خوندین که برامون مشترک بود

امیر نوشته بود بیشتر از هرکس دیگه ای توی این بازی وزیر دفاع بوده ، من همش نشستم حساب کنم ببینم من چی میتونم بنویسم تا از داداش امیرم عقب نمونم دیدم تنها چیزی که میشه گفت اینه که بیشتر از هرکسی توی این بازی به قطع یقین لقب خائن و وطن فروش گرفتم :دی
حتی از طرف دوستام

اما اگه میخواستم به خاطر اینا ناراحت بشم و برم همون روزی میرفتم که رییس مجلس داشت سعی میکرد منو خائن به کشور معرفی کنه و همه ی دسترسی هامو برای همیشه بگیره و مردم جواب سلامم رو هم تو کانال آی آر سی نمیدادن و من همزمان داشتم همه ی آبروی باقیمونده ازم رو تو جلسه های مخفی خارجی گرو میذاشتم تا قراردادهای بین رومانی و روسیه و اوکراین رو خراب کنم

از همینجا به ایشون هم سلام میکنم که اعتقاد دارن هیچ بلایی به سر ایران بدتر از آلبوس نیومده :دی
لابد وقتی شب ها بیدار میموندم و به این و اون التماس میکردم که بهش رای بدن تا بتونه بره مجلس آدم بده نبودم ، الله و اعلم


خلاصه که میبینین بله دلم پره :دی که هرقدر میخوام تو این فاز نرم و چیزی ننویسم باز خودش سرریز میشه
اما مطمئن هم باشین که نفرت و کینه ای از کسی به دل ندارم ، برای همتون از ته دلم بهترین آرزوها رو دارم و همیشه هرکاری بتونم براتون انجام میدم

اما وقتشه که یکمی هم به خودم احترام بذارم


من و امیر در حال مرور خاطرات حمله هوایی ، اون انگشت من مثلا هواپیماست**
اونیم که اون پشت نشسته قسمت مبارکش رو به دوربین گرفته پژمانه میگه مثلا من هنوز پیر نشدم جام توی این عکس نیست
**




و اما آقا جان ! اینکه ما نشستیم تصمیم گرفتیم (ما منظورم خودمه ، قرار شد احترام بذارم دیگه :دی ) بعد این عینهو این پیری های بازنشسته که میشینن کتاب خاطرات چاپ میکنن ، قدم به قدم و تو بخش های خیلی کوتاه (از اونجایی که وقت زیاده ، شب دراز است و آلبوس بیدار) خاطراتم رو از برهه های خیلی حساس و مهم و وقایع تاریخی ایران مجازی با شما عزیزان به اشتراک بذارم



مطمئن باشید که براتون جذاب خواهد بود ، برای اولین بار اینهمه مطمئنم که از متن های خسته کننده من لذت میبرین چون بین چیزهایی که من دیدم و چیزهایی که اکثریت دیدن یه پرده خیلی ضخیم هست

هنوز نتونستم تصمیم بگیرم که توی این خاطرات که قسمت قسمت چاپ میشن از اسم ها هم استفاده کنم یا نه و توی عکس ها اسم هارو به کار ببرم یا نه

از طرفی اسم ها هم جز وقایع هستن و از طرف دیگه ممکنه ناراحتی و درگیری ایجاد کنه

اگه تصمیم گرفتم که اسم هارو هم به کار ببرم ، اصلا نگران نباشین یه شماره حساب هم درست زیرش میذارم برای دوستانی که کادو دادن رو دوس دارن :دی



شوخی به کنار تا حالا با آبروی هیچکسی بازی نکردم و بعد از این هم این کارو نمیکنم
اما حداقل لطفا هرکسی وجود و مردانگی این رو داشته باشه که بتونه پشت حداقل نمایی که از کارهاشون شفاف میشه واسته و ناراحت نشه از من


خوب دیگه چون طولانی شد این مقاله رو در حد مقدمه نگه میدارم چون قول دادم خسته کننده و طویل نباشه و تو مقاله بعدی از اول شروع میکنم به چیزهایی که میتونه برای همه جذاب باشه

البته تاریخ حتی مکتوبش هم هزاران نسخه داره چه برسه به تاریخ روایتی ، پس امیدوارم شاهد نه اینجوری نبود اونجوری بود ها نباشیم زیر مقاله ها :دی


فعلا با اجازه شما ماه رخ های عزیز (ماه رخ رو تازه یاد گرفتم) بیشتر از این مزاحم کل کل های شیرینتون نمیشم



آلبوس
گوسفند ژورنالیست

*****************************************************************************************************************