شيخ و ماموریت 25 کامنتی

Day 3,007, 09:33 Published in Iran Australia by javadsekale


شیخ را وحی آمد که همسرش را در راه رسالت خویش قربانی کند!
[img]https://tse3.mm.bing.net/th?id=OIP.M314e7b9f2aacdebd5bcbd05af045e540o0&pid=15.1[/img]
شیخ اطاعت نمود و خواست تا اون همسر اولی که پیر نیز گردیده بود را بردارد و به کوه ببرد
چون همسر از نیت شیخ آگاه گشت با تنها وردنه موجود در خانه محکم بر ملاج شیخ کوبید به طوری که شیخ عاجز از تشخیص تفاوت میان گوشت کوبیده از پهن گاو گردید!
پس اون یکی همسر را برداشت و به کوه اندر شد

(خواندن از این به بعد داستان را به افرادی که دارای ناراحتی قلبی هستند توصیه نمینماییم)

شیخ کشان کشان زن را به پای کوه رساند و شمیشیر را از نیام کشید
و آنرا بالا برد و چون فرود آورد ناگهان گوسفندی خود را بدانجا رسانید گفت:
بَعععع
شیخ فرمود:
نَععع
هی گوسفند میگفت : بعععع
و هی شیخ میگفت:نعععع
بععع
نعععع
بع نع....
ناگهان شیخ قاطی کرد و با شمشیر به طرف گوسفند یورش برد
گوسفند که متوجه عصبانیت شیخ شد فریاد برآورد که دیوث شعور داشته باش وقتی بهت میگم بع بفهم که رسالتت کامل شد و از این آزمون سربلند خارج شدی،حالا هی زر بزن بگو نع
شیخ که هنوز از ضربه وارده به مغزش دچار شوک بود رسالت را بیخیال گردید و همسر خویش را به سید خندان برد و در آنجا وی را به قتل رسانید
یه همچین شیخ بی مغزی داریم ما...
.
لطفا قلم فرصوده و بر این متن پایانش بنگارید تا به حد 25 کامنت برسسد و ما را توفیقی حاصل گردیده باشدی..
ممنونات