داستان بسیار زیبا حتما بخونید

Day 2,804, 06:14 Published in Iran Iran by fghfghfgdh

یک مزرعه دار ژاپنی پسری داشت که بسیار عصبانی میشد.مزرعه دار به فرزندش گفت هر وقت عصبانی شدی یک میخ بر نرده های مزرعه بکوب.
روز ها همین طور میگذشت و پسر هر وقت عصبانی میشد یک میخ بر روی نرده ها میزد تا این که تمام نرده ها پرشد.
رفت پیش پدرش و گفت حالا چه کنم؟
پدر به او گفت حال هر وقت عصبانی شدی و عصبانیتت را فرونشاندی یک میخ از روی نرده ها بکن.
روزها به همین منوال میگذشت تا این که پسر تمام میخ ها را کند بعد پیش پدرش رفت و گفت حال چه کنم؟
پدر دست فرزندش را گرفت و پیش نرده ها برد و گفت پسرم به نرده ها نگاه کن تو با این که میخ ها را از نرده ها کندی ولی باز میخ ها یک جایی از خود روی نرده ها گذاشته اند.
عصبانیت هم مانند میخ است اگر عصبانی بشی و کار انجام بدی که بعد باعص پشیمانیت بشه هیچ فایده ای نداره چون باز اثر خودش را میگذاره