دیالوگهای ماندگار : سری دوم

Day 2,713, 07:31 Published in Iran Canada by davood patriot

دوستان دوباره سلام😃
از همه دوستانی که منو اد کردن و تو مقاله قبلی کامنت گذاشتن ممنونم
حالا که مدیا خلوته گفتم مقاله دومم رو بچاپم باشد که رستگار شوم 😃
پس این شما و این سری دوم دیالوگهای ماندگار



1:
Film Title: [Black Swan - 2010]
Director: [Darren Aronofsky]
Writer: [Mark Heyman]

توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه
انضباط واسه چیه؟»

نینا: «من فقط می‏خوام بی عیب و کامل باشم.»

توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی.»

2:
Film Title: [The Truman Show - 1998]
Director: [Peter Weir]
Writer: [Andrew Niccol]

کریستوف: «من تو رو بهتر از خودت می‏شناسم.»

ترومن: «تو هیچوقت یه دوربین توی سر من نداشتی.»

3:
Film Title: [A Beautiful Mind - 2001]
Director: [Ron Howard]
Writer: [Akiva Goldsman, Sylvis Nasar]

جان نش: «آلیشیا، فکر می‌کنی رابطمون ادامه پیدا کنه؟ چون من به یه اثبات احتیاج دارم، به یه سری داده قابل استناد.»

آلیشیا: «ببخشید، باید یکم بهم وقت بدی تا نظریات دخترونه‌م رو درمورد رومَنس بازنگری کنم... اممم... خب... عالم هستی چقدر بزرگه؟»

جان نش: «بی‌نهایت.»

آلیشیا: «از کجا می‌دونی؟»

جان نش: «می‌دونم چون تمام داده‏‏ها نشون میدن که بی‏نهایته.»

آلیشیا: «ولی هنوز اثبات نشده.»

جان نش: «نه.»

آلیشیا: «توئم که ندیدیش؟»

جان نش: «نه.»

آلیشیا: «پس از کجا مطمئنی؟»

جان نش: «مطمئن نیستم. فقط باور دارم.»

آلیشیا: «اممم... خب فکر می‌کنم عشق هم همینطوری باشه.»


4:
Film Title: [Lord Of War - 2005]
Director: [Andrew Niccol]
Writer: [Andrew Niccol]

یوری: «"مراقب سگه باش"...؟ تو که سگ نداری. می‏خوای مردمو بترسونی؟»

ویتالی: «نه، می‏خوام خودمو بترسونم. به خودم یادآوری کنم که مراقب سگ درونم باشم.
سگی که می‏خواد هر جنبده‏ای رو بگا بده، می‏خواد بجنگه و سگهای ضعیفترو بکشه.»


5:
Film Title: [Sin City - 2005]
Director: [Frank Miller, Robert Rodriguez]
Writer: [Frank Miller]

لوسیل: «زندون برات جهنم بود مارو؛ این‏بار حبس ابد می‏گیری.»

مارو: «جهنم اینه که هر روز از خواب بیدار بشی و حتی ندونی چرا زنده‏ ای.»

6:
Film Title: [The Dark Knight - 2008]
Director: [Christopher Nolan]
Writer: [Jonathan Nolan]

بتمن: «تو یه آشغالی. واسه پول آدم می‌کشی.»

جوکر: «مثل اونا حرف نزن. تو مثل اونا نیستی. حتی اگه خودت هم بخوای. تو واسه اونا فقط یه دیوونه هستی. مثل من. الان بهت احتیاج دارن. وقتی کارشون تموم شد میذارنت کنار. مثل یه آشغال، بهت ثابت می‌کنم وقتی این مردم متمدن توی یه موقعیت بحرانی قرار بگیرن حاضرن حتی همدیگرو بخورن.»

7:
Film Title: [The GodFather - 1972]
Director: [Francis Ford Coppola]
Writer: [Mario Puzo]

کی آدامز: «مایکل تو هیچوقت به من نگفته بودی که جانی فونتین رو می‏شناسی!»

مایکل کُرلئونه: «البته که می‏شناسم. می‏خوای ملاقاتش کنی؟»

کی آدامز: «خب، آره. حتماً.»

مایکل کُرلئونه: «پدرم خیلی توی پیشرفتش بهش کمک کرد.»

کی آدامز: «چطوری؟»

مایکل کُرلئونه: «بذار آهنگو گوش کنیم.»

کی آدامز: «بهم بگو مایکل، خواهش می‏کنم.»

مایکل کُرلئونه: «خب... وقتی جانی کارشو شروع کرد با رهبر یه ارکستر بزرگ یه قرارداد شخصی بست. وقتی کارش خوب گرفت، تصمیم گرفت تنها کار کنه. اما رهبر ارکستر بهش اجازه نمی‏داد. می‏دونی، جانی پسرخوانده پدر منه و پدرم رفت به دیدن رهبر ارکستر و بهش 10000 دلار پیشنهاد داد تا بذاره جانی بره اما رهبر ارکستر گفت نه. روز بعدش پدرم بازم رفت پیشش، ایندفعه فقط با لوکا براتزی. و ظرف یک ساعت قرارداد فسخ شد؛ اونم در مقابل یک چک 1000 دلاری.»

کی آدامز: «چی؟! چطور این کارو کرد؟!»

مایکل کُرلئونه: «پدرم پیشنهادی بهش داد که نمی‏تونست رد کنه.»

کی آدامز: «چه پیشنهادی؟»

مایکل کُرلئونه: «لوکا براتزی یه اسلحه گذاشت روی سرش، و پدرم بهش اطمینان داد که یا باید امضاش روی برگه باشه یا مغزش.»

کی آدامز: «...»

مایکل کُرلئونه: «این یه داستان واقعیه.»

😃
کامنت یادتون نره
😃 😃 😃