چرا رفتی ...

Day 2,464, 15:55 Published in Iran Turkey by sorena131

♫♫♫♫♫♫

چرا رفتی چرا من بی‌قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بی‌قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم

♫♫♫♫♫♫






♫♫♫♫♫♫

عزیز دور غمگین! بمان که شب سر آید
شکوفه های سیمین ز تیرگی بر آید
عزیز دور عاشق! بخوان ترانه ات را
بخوان مگر به گوشم حدیث «باور» آید
چه سود خواندنت را که آن سوی جهانی
شب تو چون سر آید، شب من از در آید
رسید دور شصتم که طرف خود نبستم
بگو دگر ز دستم چه طرفه ای بر آید
ولی به زنده ماندن بسی بهانه دارم
یکی همین که فردا «بهار دیگر» آید
یکی همین که فردا نهال «نو» نشانم
به پای او نشینم که وقت نو بر آید
یکی همین که دانه به ره کنم فشانه
مگر به بام خانه دو تا کبوتر آید
دو تا که بغ بغوشان، سرود و های وهوشان
در این سکوت غمگین «نشاط گستر» آید
یکی همین که دستی ز دوستی بگیرم
کز آستین او «گل» به جای خنجر آید
عزیز دور صادق! در آستین چه داری؟
تو را ز خنجر و گل کدام خوشتر آید؟
بهانه ماندنم را یکی همین «صداقت»
فریب گو مبادا که عمر من سر آید...

♫♫♫♫♫♫



بدرود سیمین ، غزل‌بانوی ایران