تصورات ذهنی نقاش خیابان بیست و دوم

Day 2,215, 11:07 Published in Iran Iran by H a m p a

به نام خدای عشق و دوستی


سلام به دوستان مجازی ام
سلام به دوستان واقعی ام
.
.
.
تعریف : جهان مجازی جهانیست که می تواند آدم ها را به آرزوهایشان برساند حتی در قالب رویا و تصورات لحظه ای ... همراه با صداقت یا عاری از هرگونه راستی ... که البته شکل صادقانه اش را خیلی بیشتر دوست دارم .
الزامات : همانقدر که دور و برمان شلوغ است تنهاییم .. و همانقدر که تنهاییم دورمان پر است ازآدم ها .. دوست ها .. دشمن ها ...
آن چه من و تو را برای روزهایی .. ماه هایی .. سال هایی در کنار هم اینجا حفظ میکند حالا یا به شکل دوست و یا در قالب دشمن حسی عمیق است که ریشه در عمق روح و مغزمان دارد ... حسی که تعریف کردنی نیست ...

حرف های من :
من اینجا از آدم هایی که تا به حال ندیدمشان تصورات گونانونی دارم که مطمئنا خودشان هم چونان تصوری از خودشان شاید نداشته باشند ..
تصور من از این آواتارها .. از این رنگ ها .. از همه ی حرفهایی که می شنوم .. از درد هایی که گاه با هم برایشان گریه میکنیم .. از سیاست ها .. از چیزهایی که به اینجا مربوط میشود شکلی عجیب است .. شکلی عجیب که گاهی حتی ذهن حقیقی ام را مشغول به خود می کند .. تاجایی که بعضی وقت ها برای کسانی ، از پشت این آوتار اشک ریخته ام .. برای کسانی نگرانی کشیده ام .. برای بعضی ها دعا کرده ام حتی توی امامزاده ها ... و با کسانی خندیده ام و خوشحالی کرده ام برای خوشحالی شان ..

حتی تصور من از خودم همپا نیز عجیب است ...

از روزی که همپا شدم تا امروز که 25 ساله ام ... و سعی میکنم در زندگی مجازی ام شجاع تر از زندگی واقعی ام باشم ... که لااقل صبوری کردن در دنیای واقعی را اینجا فراموش کنم و بجنگم ...
حتی گاهی همپا را از مریم بیشتر دوست دارم ... چون همپا همیشه سعی کرده است در قالب مجاز و حقیقت ، قلبم را لمس کند و برای آدمهای واقعی و مجازی ام هم پای واقعی باشد .
حداقل اینکه همپا از مریم شجاع تر است ... و حرفهای بیشتری برای گفتن دارد .. درست برعکس مریم که همه ی حرفهایش و اصلا قشنگی حرفهایش برای نگفتن است ...
دلم می خواهد تصورم را از تک تکتان اینجا بنویسم ...
از اولین کسی که اینجا دوستم شد تا آخرین نفر ... از رییس جمهور ها ... از شهروندان سیاسی و نظامی ... از آدمیت ها ...
حالا مانده ام این تصورات را از کجا شروع به نوشتن کنم تا بدانید من چه گونه دوستتان دارم .. و چطوری از پشت این آواتارها می بینمتان ...

چطور بنویسم از اینکه توی ذهنم چطور با هر کدامتان دوست شدم .... عاشق شدید و عشق را حس کردم ... با ازدواجتان ازدواج کردم ... سفر کردید و سفر کردم ( مثلا تا ویتنام برای پدرم روحیران ) ، درس خواندم .. استرس کنکور گرفتم بعد این همه سال فارغ التحصیلی ... مصیبت شب امتحان مدرسه ها را کشیدم ... باشما کار کردم توی ذهنم .. خسته شدم ... پیر شدم ..
من چطور این تصویرهارا به نمایش بگذارم ...

اینجا جهان مجازی من است ... و آدمهای مجازی دوستان واقعی ام در این جهان ... کسانی که صورت و صدایشان را ندیده و نشنیده ام اما می دانم با هر کس که رو به رو میشوم یک وجود انسانی قابل گذشت و یک قلب تپنده دارد ...

برای همین است که ما اینجاییم ... اینجا نقطه ی عطفی در یک زندگی است ... اریپابلیک !

با احترام و عشق به وطن و هم وطن
همپا