الهی به امید تو

Day 3,107, 07:00 Published in Iran Iran by 2ali2

خدایا ؟!

من دارم رو کمکت حساب میکنمااااا 😁))))

نیفتم لطفاً ، باشه ؟!؟ 😁)))


و حالا اندکی چرت و پرت بگوییم



باورتان میشود ؟! من امشب حبس نیستم ، امشب میروم مینشینم در جمع مهمان ها و شیرینی خامه ای میخورم [البته اگر به من بدهند نامردها] ، ولی خب ، امشب همه لباس هایشان نو است ، قرار بود من هم لباس های قدیمی ترم را بپوشم که خب نمیپوشم ، راستش را بخواهید با پدرم رفتیم بیرون ، دستم را روی هر کوفتی میگذاشتم برایم میخرید ، حتی پتانسیل این را داشت که بگویم برایم لندکوروز بخرد ، ولی میدانید ، من یک فک سالم برای امشب احتیاج داشتم پس نگفتم ، خیلی خوشحال هستم ، بالاخره خواهرم دارد عروس میشود ، میتوانم در این لباس های پف پفی ببینمش ، حتماً خیلی گوگولی میشود ، خواهرم را خیلی دوست دارم ، خوشبخت شود ان شالله 😁))

فردا امتحان اجتماعی دارم ، به درک 😁)) اصلا برایم مهم نیست که احتمال شهریوری شدنم بالای نود درصد است ، فقط یک بار میتوانم در جشن خواهرم حضور پیدا کنم دیگر ، امتحان فردا هم مهم نیست ، شانزده درس است که من فقط سه صفحه خوانده ام ، همان هم یک درس نشد 😁))

البته داده ام یک سری مادرم از من بپرسد ، وقتی همه ی سوال هایش را جواب دادم ، خواهرم مرا کنار کشید و گفت : چطوری خوندی تو ؟! من پیشت بودم که !!! همش سرت تو این نکبت [تبلتم را میگوید] بود ، بعد من با ارامش جواب دادم که قبلا خوانده ام ، گفت کی ؟! گفتم یک ماه و نیم پیش !

بعد خواهرم گفت خیلی بیشعور هستم که اینقدر باهوش هستم و خدا نباید اینقدر به من حافظه میداد ، تا بلکم اندک درس بخوانم ، هر چند من قبول ندارم حرفش را ، سوال های مادرم هم اسان بودندی .

دیگر همین ها ، چرت و پرت خاص تری به ذهنم نمیرسد ، همین ها هم خیلی بود 😁))