چیزی شبیه باران

Day 2,884, 11:09 Published in Iran Iran by dandeey


در باران باریدم
دیده‌ام در فراز خود ،

که فرودم بیهودگی بود و گریز و سر پناه ،

نمیدانی ،

نمیدانی که غلام سیاه ، سیه تر نخواهد شد

من خیس تر از خیسم ،خیس تر نخواهم شد.





گذر پای در راهیست که تکرارش ، چتر بود

و باران زندگی‌ بود ،

زندگی‌ ابر بود،

در پس ابر بود،

بود؟

در دست بود کاسه‌ای ، پر از بود و شد و خواهد شد ،

باد بود و دست دادم کاسه را ،

نیست ،
امانت داره خوبی‌ نیست.



در باران باریدم

غلام سیاه ، سیه تر نخواهد شد ،

من خیس تر از خیسم ، خیس تر نخواهم شد

چتر نخواهم داشت ،

دل خواسته‌ها را به چپم خواهم زد ، به راست خواهم کوفت

پرواز خواهم کرد

که من سیر تر از سیرم ، سیر تر نخواهم شد.



حماقت میدود و گریز میداند

ولی‌ پای نمی‌‌شویم

چو میدانم که این راه چه تکراریست و

چه تکراریست و

چه تکراریست.



که مکدر بود افکارم ، که مکرر بود رفتارم ،

در عمقی از من که همه من بود و نقابی ،

واضح تر از من.