خنده دارترین خاطره از کتک خوردن دوران کودکی خود را بنویسید
DEATH KNIGHT4
سلام علیک و رحمت الله
حالتون خوبه ببم جان
عرضم به خدمت همه دوستان که همون طور که میدونید امروز اول مهر بود و یاد اور خاطرات
تلخ و شیرین برایه همه ما ازاونجا که رنج سنی بازی از همکلاسی حضرت نوح هست
تا بچه دبیرستان هممون هم دیگه کلاس اول رو رفتیم و خاطره داریم
البته بجمان مکتب میرفت
تو صفحه تلگرام حزب مهر داشتیم با بچه ها صحبت میکردیم
این عکس نشون میده که خوشحالی والدین از علم و دانش اندوزی بچه هاشون جهانیه
هر کسی یه خاطره ای گفت از کتک خوردن دوران مدرسه همه جالب بودند من هم تصمیم گرفتم
این خاطرات رو بیارم به سطح بازی
به خاطر همین ازتونمیخوام هر کدوم که تو دوران مدرسه کتک خوبی نوش جان کردید
رو تو بخش کامنت ها بنویسید
خودتون هم خاطرات دوستان رو بخونید هر کدوم خوشتون اومد ووت بزنید
تا بهترین خاطره برنده بشه
به دو تا از بهترین خاطره ها و خنده دار ترین خاطره ها از طرف حزب مهر
مبلغ 5000 سی سی جایزه داده میشه
این هم از مدارس فعلی
Comments
خاطره ای که خودم دارم این بود که دوران راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم
به نام آقایه مصباح
این یه خط کش داشت واسه کتک زدن اون رو تو دفتر میذاشت
میخواست هر کسی رو کتک بزنه میفرستادش دفتر اون خط کش رو بیاره براش
بچه ای که میرفت دفتر یه کتک اول از ناظم میخورد یه کتک هم از مدیر مدرسه
بعد چوب رو میاورد واسه آقایه مصباح که اون کتک خودش رو بزنه
جالب بود همه هم چوب رو میاوردند براش
الان حدث میزنم برات یک سوال بی جواب فلسفی مونده اونم اینه که چرا همه خط کش رو میاوردن
این به طبیعت ما انسان ها در مورد اطاعت بی چون و چرا برمیگرده
اگه ما ایرانی ها یکم سعی میکردی بجای هم رنگ جماعت بودن و عادت کردن و خو گرفتن به وضعیت فعلی شجاع باشیم و برای وضعیت بهتر خودمون و دیگران تلاش کنیم الان وضعمون این نبود
الان من خودم کلی تلاش کردم به هیچ جا هم نرسیدم:دی
[removed]
[removed]
احسنت
دی:
بیر مرد بیا خاطره بگو
البته فکر کنم بد ترین خاطره دوران کودکی اصفهانیها
اون بخش مربوط به کمک هایه اولیا به مدرسه بوده
خود من که هر وقت نامه مدرسه رو میبردم خونه
همش فحش به مدیر و ناظم و معلم از بابام میشنیدم
🙂
اصفهانیا اصلا هم خسیس نیستند.
اقتصادیند.
😃
بر منکرش لعنت منی که چند سال اصفهان بودم کاملا احساسش میکردم
🙂
روز اول مدرسه کلاس اول که رفتم چون تغذیم زیاد بود کتابام جا نشد تو کیفم نبردم مدرسه
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
با توجه به حجمت باید هم این طوری باشه البته در مقابل من کم اوردی ها
من عضلانی تر از تو هستم ولی خوب تو هم همچین رقیب جدی هستی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
همه تلاشمو میکنم بهت برسم آرش جان
🙂
خیلی خوب بود این 😃
اصن یه احساس خیلی خوبی داشت ^_____^
LoL
اصلا چرا اين كار هيچوقت به فكر من نرسيد؟😃
اى اى اگه من اينكارو بلد بودم الان اينجا نبودم كه 😃
یه دفعه کلاس پنجم دبستان سر کلاس حرف میزدم، معلم هم عصبانی شد اومد بزنه زیر گوشم.
منم وقتی دیدم دستش داره میاد به سمتم، زود سرم رو اوردم پایین. تق خورد توی گوش بغل دستی بیچارم.
از خنده کلاس رفته بود رو هوا. معلم هم دیگه روش نشد یه بار دیگه امتحان کنه و بزنه تو صورت من.
از اون روز به بعد بچه ها میترسیدند بغل دست من بشینند.
😃
چقدر بهت خندیدیم تو تلگرام
اون یکی خاطره که خودم تو گوشی زدمو هم بگم؟ 😃
بگو چه اشکالی داره
کلاس دوم راهنمایی، سر کلاس عربی بودیم.
زنگ تفریح قبلیش با یکی از بچه ها سر یه موضوعی دعوام شده بود. اون طرف هم دقیقا پشت من میشست توی کلاس.
سر کلاس یه فحش خیلی بدی داد. منم عصبانی شدم و برگشتم سفت و محکم خوابوندم زیر گوشش.
شاید دو دقیقه توی کلاس سکوت کامل شده بود.
معلم فهمیده بود که به من چه فحشی داده، به خاطر همین خیلی آروم بهم گفت برو دست و صورتت و بشور و دوباره بیا سر کلاس.
این تو گوشی که زدم خیلی لذت بخش بود. بهترین خاطره ای که از درس عربی دارم، همین تو گوشیه هست.
خلاصه تا حالا سرکلاس کتک نخوردم. فقط یه دفعه کتک زدم.
😃
نمی شه به جا خاطره از کتک خوردن خاطره از آتیشایی که سوزوندیم بگم؟ 😃
چون به دلایل متعددی من خیلی کتک نخوردم ولی آتیش زیاد سوزوندیم(با دوستان البته) 😁
VOTIDE SHOD
بگو ایمان جان قراره خنده دار باشه
مثلاً از اردو مشهد:
برده بودندمون اردو زیارتی مشهد به مدت یک هفته به عنوان جایزه از هر کلاس 5 نفر اول کلاس رو
کلاً 60 نفر شده بودیم اگه اشتباه نکنم(شایدم بیشتر،یادم نیست)
بعد رفته بودیم توی هتل سیدالشهدا مشهد(ماله سپاهه اگه اشتباه نکنم)مدیرمونم باهامون بود
اینا واسه این که اتاقایی که بچه های ما توشند از اتاقای ملت تفکیک بشه یکم تبلیغ هم بشه احتمالاً،رو در اتاقای ما یه کاغذ چسبونده بودند که نوشته بود:
اردوی دانش آموزان مدرسه...(یکی از سه چهارتا مدرسه مطرح اون زمان اصفهان)
بعد هم لیست بچه هایی که توی اون اتاق ساکن بودند رو نوشته بودند
مدیرمونم صبح به صبح واسه نماز صبح(در حالی که خودش خوابالو بود) با مشت می افتاد به جونه در اتاق بچه ها و بیدارشون می کرد.
شب سوم،برداشتیم کاغذ رو در یکی از اتاق ها رو چسبوندیم رو در بغلی
صبح با صدای فریاد ساکن اون اتاق(که اتفاقاً اونم اصفهانی بود) سر مدیرمون که می گفت آخه مگه تو انسان نیستی،اومدیم مسافرت تو و اون بچه هات پذاشتید این چند روز آب خوش از گلوی ما پایین بره از خواب پاشدیم
و مدیرمون رو دیدیم که با اون قد و هیکلش سر کج کرده و داره می گه من معذرت می خوام، شما ببخشید،اشتباه زدم و... 😁
خلاصه کاری کاردیم روز پنجم مدیرمون به خاطر فشارهایی که روش اومد برگشت اصفهان 😁
بحث اردو شد یک خاطره ای به ذهنم رسید
تو دبیرستان بخش نامه اومده بود که همه مدارس باید برند فیلم اخراجی های 3 رو ببینند ما هم بردند سینما توی سینما 2تا پسر با دوست دختراشون روی صندلی های آخر سینما که جاشون هم تاریک بود نشسته بودند ما هم داشتیم فیلم مزخرفو میدیدیم که رومو کردم اون ور دیدم یکی از دخترا نیستش ! ! ! !
بعد یک دفعه ای دیدم سرشو از پایین آورد بالا ما هم چندتا از بچه ها رو خبر کردیم که نوبتی کشیک بدیم ببینیم جریان چیه چند دیقه بعد دوباره دختره سرشو برد پایین چند دقیقه بعد دوباره همین اتفاق افتاد...
گفتم دهنت سرویس تازه فهمیدیم جریان چیه 😃
من يه بار تو اردوى مشهد الارم گذاشته بودم واسه نماز. با صداى بلند زنگ خورد همه پاشدن فحشم دادن
خيلى خوب بود 😃
مخصوصا يه بسيجيه بود اون خيلى شلوغ كرد. حالا جالبش اينه خودم اول با الارم بيدار نشدم😃
يارو بسيجيه بيدارم كرد 😃
تو دوم راهنمایی یک عربی تو کلاس بود خیلی اذیتم میکرد و خیلی ادعا داشت توی سوم راهنمایی یک بار با پوست نارنگی زد تو چشمم منم بلند شدم براش خواستم با سر بزنم تو سرش (سر من از این لریای اورجیناله خیلی محکمه) اون سرشو آورد بالا سرم خورد تو دماغش دماغش شکست از فرداش تو کلاس که هیچ تو کل مدرسه جیکش در نمیومد از اون موقعه به بعد حکم پژمانو تو مدرسه داشتم و انصار خودمو 😃
یک بارم تو اول دبیرستان یک معلم پرورشی داشتیم از اونجایی که درسش نه کتابی داشت نه چیزی برای این که سرگرم بشیم میومد بیخودی به بچه ها گیر میداد کلاس ما هم دو ردیف نیمکت داشت که من اواخر ردیف سمت راست بودم معلمه رفته بود ردیف سمت چپ داشت به یکی از بچه ها گیر میداد من گوشیمو آوردم از پشت باسن مبارکش فیلم گرفتم یکی از بچه ها هم خط کش خودکار کتاب و در کل هرچی جلو دستش بود رو به حکم انگول میاورد پشت باسن مبارکش و ما هم فیلم میگرفتیم هنوزم فیلمشو دارم 😃
از این داستانا زیاد داشتیم اما حوصله ندارم بقیشونو تعریف کنم 😃
اگر رای آورد خاطرت یادم باشه چند تا اجر هم اشانتیون بهت بدم واسه سرت
🙂
اتفاقا برای جشن 22 بهمن تو مدرسه یکی از این بسیجی های همیشه در صحنه لباس کاراته پوشیده بود که بیاد کاشی بشکونه قبلش گفت کی میتونه کاشی رو بشکونه؟ من رفتم با سرم براش شکوندمش 🙂
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
باور کن این یکی خاطره اول میشه
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
من اصولا چون همیشه شاگرد زرنگ بودم کم کتک اینا خوردم :دی
اما یه خاطره باحال بخوام از دوره راهنمایی مدرسه بگم :
( great goof 😐 😃 )
اون دوران من بصورت وحشتناکی اکتیو بودم
از ریاست شورای مدرسه بگیر تا مسئول گروه تئاتر و برگزار کننده مسابقات فوتبال و مبصر و صد چیز دیگه
خلاصه از هز انگشتم یه هنر میبارید :دی
یکی از این هنرا اجرای مراسم صحبگاهی سر صف بود
یه روز از روزا من رفتم بالا رو سن و جلو چند صد نفر شروع کردم به خوندن قرآن
ا(میکروفون رو دوستم برام نگه داشته بود من قرآن دستم بود و اون قراربود بعد من دعای فرج بخونه)ا
سوره حمد رو هم داشتم میخوندم
یهو تا وسطاش رسیدم قرآن رو بستم و به خیالم خودم آخرشو از حفظ میخونم تموم میشه میره
نگو که ای دل غافل 😐 :دی قراره یادم بره
آقا خلاصه یادم رفت ادامشو و با یه ترقند خاص پریدم رو سوره توحید
از شانس بد من
همون اولشو که خودم اونو هم یادم رفت
😐
یهو زدم به پای دوستم گفتم چیه بقیش اونم یادش نبود لعنتی
دیگه کم کم همه شروع کردن به خندیدن و ناظم و اینا هم که پایین سن بودن برگشتن سمت من
دیگه تو بد مخصمه ای گیر کرده بودم نمیدونستم چه غلطی کنم به ناچار سوره توحید رو هم نیمه کاره گذاشتمو و صدق الله رو گفتم از خجالت پریدم تو سالن 😐
خلاصه تا یه مدت طولانی سوژه عام و خاص شدیم و حتی تا آخر دوران دبیرستان هر کی از بکس راهنمایی منو میدید وقتی سر حرف باز میشد میگفت یادته اون روز سوره حمد یادت رفت و اینا ... 😐 :دی
بهرحال با اینکه خاطره بدی بود اما الآن که یادم میاد خودم بهش میخندم و به اعتماد به نفس اون موقعم حسودیم میشه
خنده دار نیست آقا
خنده دار نیست
من سالهاس دارم گریه میکنم
شما میخندی؟ :دی
طنز تلخ ...
یه روز تو مدرسه منتظر بودم بابام بیاد دنبالم. بعد از چند ساعت تاخیر دیدم اومد. گفتم چرا دیر اومدی؟ گفت داشتم تلویزیون میدیدم یادم رفت! یهو راز بقا شروع شد یاد تو افتادم و اومدم
عالی بود
😃
روز اول مدرسه ها تو اول دبیرستان بود من به همراه چند تا از اشرار راهنمایی رفتیم تو مدرسه و چون همه چیز در هم بود و خیلی از معلم ها نیومده بودن زنگ دوم گفتیم از دیوار فرار کنیم زنگ تفریح بود و حیاط شلوغ بود من رفتم از ابدارچی انبر دست گرفتم الکی گفتم برای آقای رحمانی میخوام اونم یخرده سوال و جواب کرد و بعد از مشاهده اعتماد به نفس من انبر دست رو بهم داد اومدیم گوشه حیاط تا سیم خاردار های روی دیوار رو پاره کنیم
دیوارش کوتاه بود ولی چند متر سیم خاردار بود
یک نفر هم از پشت بلند گو مدام تحدید میکرد و مثلا داشت بچه ها رو منظم میکرد و ما نمیدونستیم این فرد کجاست
از نرده های کلاسی که همکف بود رفتم بالا و یک دست به نرده و دست دیگه به ابتدای سیم خاردار ها داشتم زور میردم پارشون کنیم
رفیق هام هم داشتن امار میگرفتن کسی نیاد
از اون سمت حیاط هم که همش صدای بلند گو میامد که آقا چکار میکنی ؟؟؟
اقا برو پایین
فلانی برو اقای احمدی رو صدا کن(مدیر) ولی ما خیالمون راحت بود که این گوشه حیاط کسی ما رو نمیبینه و دوستام هم آمار میدادن
بلندگو شدتش بیشتر میشد و من چند تا از سیم ها رو پاره کرده بودم
یک لحظه احساس کردم از این کلاسه کسی داره نگاهم میکنه
سرم رو چسبوندم به شیشه و دوتا دستام رو کنار صورتم حلقه کردم تا سایه بیافته و بتونم تو رو ببینم
یخرده که دقت کردم دیدم یک فرد گردن کلفت که میکروفن دستشه داره میگه اقا شما چه غلطی داری میکنی و صداش از اونور حیاط میومد بیشتر که دقت کردم دیدم چند نفر کت شلواری دارن چایی میخورن و دارن منو نگاه میکنن و باهم حرف میزنن
یک لحظه اونی که میکروفون دستش بود گفت بلاخره فهمید و همشون زدن زیر خنده
پس بگو اون گوشه از حیاط کلاس نبوده دفتر ناظم و معلما بوده
منو صدا کردن تو و کلی بهم خندیدن روز اول مدرسه پدرم رو خواستن میفهمی روز اول زنگ تفریح دوم یعنی چی؟؟؟
دیگه از اونروز به بعد همه منو مبشناختن
😃
دهنت سرویس احسان
ترکیدم از خنده
دی:
tof 😃
عالی بود
مدرسه بوده یا زندان
دورش سیم خاردار داشته
یا پیغمبر
باحال بود
چقد وت خورده 🙂
مولتی بازی کرده
این جا هم دیگه مولتی بازی؟
😃
XD
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
گ نزاشتی چرا
😃
😁
دوم دیرستان بودیم
هر روز منو چند از دوستای الدنگم یکی از بچه های سفید کلاس رو میبردیم کنارمون میشوندیم دست نوازش بر سرشون میکشیدیم
😃
یکی از همین روزا بود که زنگ ورزش بودو همه در حال عوض کردن لباسشون بودن
که منم از موقعیت استفاده کردمو شورت یکی از همون بچه ها رو کشیدم پایین و دستمو تا مچ فرو کردم
😃
چون خیلی سر و صدا شده بود معاون جاکش سر رسید و وضعیتو مشاهده کرد
همین شد که سه روز از مدرسه اخراج شدم
مدرسه که نبود گی خونه بود
خوبه شما با بچه ها اینکارو میکردین ما توی راهنمایی یک معلم داشتیم که اصلا کارش همین بود و به همین امید میومد مدرسه 🙂
ماشالا اینقد گوشت تو مدرسه بود معلما هم دریغ نمیکردن
چه مدرسه ای میرفتی بگو منم می خوام دوباره تحصیل رو از اول شروع کنم خخخخخخ
مدرسمون توی شهر معروف بود
😃