کلوور

Day 2,767, 16:38 Published in Iran Iran by farid70
سكوت مرگباري همه جا را فرا گرفت. حيوانات مبهوت و وحشتزده در هم فرو رفتند و به صف دراز خوكها كه آهسته در حياط راه ميرفتند نگاه مي كردند. گويي دنيا واژگون شده بود.وقتي اثر ضربه اوليه از بين رفت و لحظه اي رسيد كه با وجود وحشت از سگها و با وجودي كه عادت كرده بودند كه لب به شكايت و انتقاد نگشايند، گمان اين مي رفت كه اعتراض كنند، ولي يك مرتبه تمام گوسفندان ،هم صدا بع بع "چهار پا خوب، دو پا بهتر! چهار پا خوب، دو پا بهتر! چهار پا خوب، دو پا بهتر!" را سر دادند. اين بع بع نيم دقيقه تمام بدون وقفه ادامه پيدا كرد و وقتي ساكت شدند ديگر مجال هر گونه اعتراض از بين رفته بود،چون خوكها به ساختمان بر گشته بودند

بنجامين حس كرد پوزه اي به شانه اش خورد. سرش را برگرداند، كلوور بود، چشمان سالخورده اش از پيش هم كم نورتر شده بود و بي آنكه كلمه اي بر زبان راند با ملايمت یال بنجامين را كشيد و او را با خود به ته طويله بزرگ، جايي كه هفت فرمان نوشته شده بود برد. يكي دو دقيقه آنجا ايستاد و به قيراندود و نوشته سفيد رنگ روي آن خيره شدند

بالاخره كلوور به سخن آمد و گفت: "ديد چشمم كم شده .حتي زماني هم كه جوان بودم نمي توانستم نوشته ها را بخوانم، ولي به نظرم مي آيد ديوار شكل ديگري به خودش گرفته. بنجامين بگو ببينم هفت فرمان مثل سابق است؟" براي يك بار در زندگي بنجامين حاضر شد که از قانونش عدول كند. با صداي بلند چيزي را كه بر ديوار نوشته بود خواند. بر ديوار ديگر چيزي جز يك فرمان نبود

همه حيوانات برابرند اما بعضي برابرترند