خاطرات فراموش شده

Day 2,588, 13:43 Published in Iran Iran by javadsd

گفتم بیام یهمقاله بدیم ببینیم کی ما رو یادش

پژمان که صف اول یادش بخیر دانشگاه

خونه دانشجویی اهای پژمان من تو قطارما یاده نره ما رو شارژ کنب می خوام برم منفجر کنم

خلاصه سرت در نیارم چه شب هایی که صبر می کردیم تا پژی دستور حمله رو بده
اون موقع ما تو کارخونه پژی کار می کردیم صاب کارمونم بود

یه روز تو یه نبرد بزن بزنی بود من می زدم پژی میزد تیرامون داشت دشمن همچی لت پار می کرد
یه هو چشممون افتاد به اون جام خوشگل نمی دونم چی شد پژمان دید من جام دوس دارم کشید عقب
یا واقعا منفجر شد خلاصه ما جام گرفتیم

یادم امام نکردیم راستی کاش انجمن اون جوری نمی شد چقد بازی می کردیم یادش بخیر

مگاهک الان به ذهنم اومد

چقد شلوق می کردیم انجمن

الان به زور با گوشی می تابپم وگرنه چند عکسم میگذاشتم

شب یلداتون خوش



راستب هنوز اون بازی هست اسمش چی بود یه داستان می گفتیم باید زامبی پیدا می کردیم دقیق یادم نی


یاد اون دو دفه که رفتیم مجلس بخیر الان نمی دونم اوضاع مجلس چطور ولی اون موقع نابود بود