شاید برایه شما هم اتفاق بیافتد (خاطرات من و نقی )

Day 2,661, 04:15 Published in Iran Brazil by arash irani3
چند نکته کلیدی :

1-این مقاله سیاسی نیست بس همه جناحها بخونند و عبرت بگیرند دیس و دیس بک هم نداره

سگ و الاغ و گربه هم نداره

2-طولانی هست عکس هم نداره ولی عبرت اموزه

3- قول بدید زیاد مسخره ام نکنید و فقط یکم بخندید

من سال 76 دانشگاه قبول شدم یه بنده خدایی نقی نامی اهل یکی از روستاهیه این مملکت

بهناور هم با ما قبول شد این نقی قصه ما زالو صفت بود یعنی هیچی از خودش نداشت

حتی اسمش تو دفتر خوابگاه هم نبود ژتون هم نمیگرفت غذاشو با یکی میخورد شلوار یکی

دیگه رو میپوشید خودکار یکی رو برمیداشت کلاسور اونیکی روحتی شورت و زیر بوش هم یکی

داشت که هر وقت میشست تا خشک بشه مال یکی دیگه رو استاد میکرد

خدا نکنه کسی میرفت خونه و شهرستان امار داشت کی رفته در جا میرفت سروقت ساکش و

خوراکیهایه خونگیش

البته یه خوبی داشت دزد نبود بول از تو جیبت بر میداشت و بعد میگفت

ترم اول فکر میکردم که آقا نقی ما فقیره بعد یه بار حساب بانکیش رو دیدم فهمیدم از

بابای من هم بیشتر بول داره خوش شانس هم تا دلت بخواد بود هربار قرعه کشی میشد

اسم این در میومد حتی واسه آفتابه مجانی دیگه خودتون حساب کنید

القصه این آقا نقی ما سه سال از اتاق ما مخصوصا ارتزاق کرد چون سه تا شمالی بودیم

و شمالیها هم مهمون نواز

زد و داداش و بسر خاله نقی اومدند اصفهان سیاحت خلاصه تلپ شدند تو اتاق ما و یه هفته

خوش گدشت بهشون روز آخر که میخواستند برند نمیدونم چی شد آقا نقی اومد شیشکی بیاد

شروع کرد مسخره کردن ما و سر بسر ما گذاشتن و خندیدن بهمون من هم اون موقع

حالم زیاد خوب نبود رفتم داروخانه قرص اسهال قوی گرفتم و نقی که برگشت کوبیدمش و

ریختم تو فلاسک چایی به نقی هم گفتم این چایی منه نخوریها

نقی هم نامردی نکرد یه لیوان خورد 5 دقیقه دیگه یه لیوان دیگه خورد ما هم نامردی

نکردیم گرفتیم خوابوندیم نقی روو شلوارش رو در آوردیم و با تهدید به تجاوز دو

لیوان دیگه چایی بهش خوروندیم دماغش هم شیکستیم

خلاصه یه نیم ساعت از چایی خوردن نقی که گذشت قرصا اثر کرد هر چی خواست بره دستشویی

نذاشتیم یه لگن بهش دادم انداختمش تو راهرو با کمر بند هم بالا سرش واستادیم

تکون میخورد مثل سگ میزدیمش این فقط گریه میکرد و التماس میکرد و به خودش میبیچید

ملت هم 200 تا 300 نفر فقط میخندیدند

چون همه ازش دل خوشی نداشتند خلاصه همون طور که حدس میزنید اخر سر قرصا کارشون رو

کردند و نقی رید به خودش و اشک و خون و گوه قاطی شد

خلاصه نقی دیگه پاشو تو خوابگاه ما نذاشت رفت اتاق گرفت ژتون گرفت لیوان و قاشق

گرفت و ادم شد

خلاصه جونم براتون بگه خبر ازش نداشتم تا سال 82 که بچه هایه دانشگاه هی من رو پرزنت

میکردند برایه گلد کوییست و نت ورک مارکتینگ و نقی هم چون تقریبا همه رو میشناخت

خیلی ها رو جذب کرده بود و به روایتی 200 میلیون و به روایتی 70 میلیون پول

کاسبی کرده بود من هم دیدم همشون زیر شاخه نقی هستند اصلا ثبت نام نکردم

نقی ما هم میگفتند چند تا آبارتمان خریده و اونها رو به زنان مطلقه و دخترایه

دانشجو اجاره میده زد و نقی ما با یه دختر بولدار تهرانی هم رفیق شدو رفت تو شرکت

بابایه دختره و نونش رو زد تو عسل (ایهام داره اینجا چیشو تو چی زده )

اینجا رو داشته باشید اگر خسته شدید برید یه جیشی آبی سیگاری چیزی بزنید و

برگردید تا بهتون بقیه اش رو بگم


زمان حال اسفند نودو سه

چند روزه من میبینم کلی میس کال افتاده رو گوشیم زنگ زدم ببینم درد طرف چیه دیدم

ای دل غافل نقی خودمون

گفت واسه یه سفر کاری اومده رشت میخواد من رو ببینه بهانه اوردم و گفت بیا ناهار

بخوریم با خودم گفتم هنوز عوض نشده میخواد پول ناهارش رو هم بندازه گردن من و

اینا بهش گفتم یه نیم ساعت بیشتر وقت ندارم گفت همون خوبه رفتم هتل دیدم یه آزرا

سفید واستاده واسم بوق میزنه دیدم نقی

خلاصه اومد بایین و ماچ و بوسه و تعارف و فلان گفتم فقط یه چایی

خلاصه کلی تعریف از خودش که خونم کجاست و ماهی چقدر حقوق میگیره و منشی رو زمین

میزنه و با یه بیوه صیغه کردهو نمیدونم چرتو برت هایه دیگه و راست و دروغ بهم بافت

من هم هی ساعت رو نگاه میکردم که فرار کنم

موقع خداحافظی یه جعبه نون خامه ای بهم داد گفت واسه تشکر از سالهایه دور

تبصره : من زانوم شکسته و 5 دقیقه بیشتر نمیتونم راه برم باید حتما عصا

بردارم مثل پیر مردها به همبن خاطر چاق و چله هستم و قند خونم هم بالاست

تحت نظر دکتر هستم و قرص مصرف میکنم

خلاصه همین روزا مردنی هستم

مدارکش هم موجوده فرید من رو دیده میتونه گزارش ابعادی و وزنی بهتون بده

ولی نون خامه ای و باقلوا رشته ای نقطه ضعف منه و هرگز ازش نمیگذرم اون هم میدونست

داداش کوچیکه من تازه فارغ التحصیل شده بود سه روز بیش شیرینی گرفته بود هنوز تو

یخچال بود

چون بابام سنش بالاست رعایت میکنه نامادریم هم سن بالا اون هم چربی و این جور چیزا

داره داداشم هم اهل شیرینی نیست ما حتی واسه عید ها هم یه ظرف کوچیک شیرینی میگیریم

ار این رژیمیها واسه مهمون نصف جعبه رو خوردم و یقیه نون خامه ای رو آوردم

یخچال گذاشتم نامادریم هم گفت که زنگ بزنم به داداش وسطیم

بیاد ببره واسه زن و بچه اش ما نمیتوینم بخوریم و خراب میشه

دیشب نقی دوباره بهم زنگ زد

گفت : شیرینیش خوب بود

گفتم : آره همراه با تعجب

گفت : تازه بود

گفتم :آره تعجب من صد برابر شد

گفت شیرین بود

گفتم : منظورت چیه الان ؟؟؟

گفت حالت خوبه ؟؟؟؟

گفتم نقی برو خونه آخر

گفت : داخل نون خامه ایها قرص اسهال ریخته و داده من خوردم

نقی هم همین طوری میخندید و از انتقامش میگفت و از اینکه من باعث شدم خجالت زده

باشه از اینکه هنوز هم نمیتونه سر بلند کنه و دیگران هنوز تحقیرش میکنند

از اینکه تا چند سال کابوس میدید بابت اون روز و ترس از اینکه واقعا بهش تجاوز

بشه از اینکه دیگران به جایه اینکه به موفقیتهاش چشم بندازند خاطره ریدن نقی رو

تعریف میکنند از این که من باعثش بودم و غیره و غیره

من فقط یه چیز بهش گفتم گفتم کشیدن این بار در مدت 13 سال سخت نبود چرا زودتر

نیومد ؟؟؟؟


بهش گفتم یعنی هیچ خوبی در حقش نکردم من تا بدیم رو باهاش فراموش کنه

گفت : اونها رو کردی تا دیگران ازت تعریف کنند بگند آرش جوانمرده و دست و دل باز

واسه خودت کردی

گوشی رو قطع کردم به خونه هم زنگ زدم که شیرینی مسموم بوده و رفیقم از رویه

تخت بیمارستان زنگ زده و گفته ببرین بزارید دم درو اصلا درش رو هم باز نکنید

به رفقایه خوابگاهیم زنگ زدم و نصف شبی جریان رو واسشون گفتم

کلی خندیدند بهم به بچه ها سر کار گفتم اونها هم خندیدند بهم

دیشب اصلا هاج و واج بودم و نمیتونم و نمیتونستم این ضربه رو هضم کنم

اشتباه من این بود که همون ترم اول جلویه نقی رو نگرفتم گذاشتم سو استفاده اش سه

سال طول بکشه

اشتباه دوم من این بود که باید زودتر از دلش در میاوردم و حلالیت میگرفتم

اشتباه سومم هم اینه که ابر و بادو مه و خورشید و فلک فعلا رویه من زوم کردند و هی

شر از در و دیوار داره واسم میباره

نمیدونم قضیه چیه فقط امیدوارم خیر تموم بشه

حالا از من به شما نصیحت : نذارید دلخوری ها کهنه بشه اگر با کسی حرفی

حدیثی دارید زودتر انجامش بدید

عمر کوتاهه و دنیا بر مدار نامردان میچرخه

زیاد هم نخندید من که نمیتونم بخندم

فکر نکنم کسی هم شیرینی بخواد

آرش ایرانی در حال تایپ در توالت از دیشب تا حالا اینجا اردو زدم

آی لاو یو ایریپابلیک