تباهی

Day 3,744, 04:05 Published in Iran Turkey by sorena131

دیشب یک هواپیما به سمت اوکراین از بالای سرم گذشت
اتفاق رایجی‌ست: هواپیما به هر حال از بالای سر آدم‌ها رد می‌شود
با همسایه در ایوان ایستاده بودیم
گفتم چه مردم خوشحالی در هواپیما تصور می‌کنم
همسایه خیال کرد دیوانه شده‌ام و با تعجب گفت مگر قرار است خوشحال نباشند؟ دارند می‌روند آفتاب بگیرند، زمستان سردی‌ست
گفتم من از جایی می‌آیم که آدم‌ها در هواپیما نگرانند
نه! بگذار برایت بیشتر روشن کنم
جایی که من از آن می‌آیم، به نظرم نگران‌ترین مردم جهان را دارد
نگرانی بابت فردا
نگرانی بابت امروز
نگرانی بابت سفر
نگرانی بابت نان
نگرانی بابت زندگی
.
.
.
.
یک بار به مقصد کرمان سوار هواپیما شدم ، قبلش در مانیتورها اشهد پخش کردند
از خودم می‌‌پرسیدم چرا اشهد؟ مگر قرار است بمیریم؟ بعدها جوابش را دانستم: بله! ممکن بود بمیرم و هیچ.
آن اشهد هم آماده‌سازی روحی بود
یک نوع هشدار زیرپوستی
حلالیت طلبیدن بابت گناهان،درست در شرایطی که داری می‌روی سفر
بعد از مدت‌ها کار کردن داری می‌روی سفر و قرار نیست نگران نباشی ، قرار است مدام نگران باشی و به احتمال اتفاق فکر کنی
گفتم آن کس که در هواپیما به مقصد اوکراین نشسته تا برود و آفتاب بگیرد هم، شاید درصدی نگران است
نگرانی بابت چه؟ بابت مردن؟
نه ، نگرانی بابت احتمال خطای سازمان هواشناسی در تخمین قدرت و شدت آفتاب در سواحل.