حکایت های عبید زاکانی

Day 3,246, 00:20 Published in Iran Iran by arash irani 5
حکایت اول :


شخصی امردی به خانه برد و درهمی به دستش نهاد و گفت بخواب تا بر نهم امرد گفت من شنیده

ام که تو امردان را می آوری تا بر تو نهند گفت آری عمل با من است و دعوا با ایشان

تو نیز بخواب و برو آنچه می خواهی بگوی


حکایت دوم :


غلامباره‌ای را گفتند چون است که راز دزد و زناکار نهان ماند، و تو رسوا گردی؟ گفت: کسی

را که راز با بچه افتد، چون رسوا نگردد؟؟


معنی لغات :

امرد :

کسی که یه جاییش میخواره و خارش اون بهم نمیاد مگر به چیزی راست

قدیما سر میدون و تو قهوه خونه مینشستند

تو عصر دیجیتال مقاله میزنند و دعوی میکنند