دفترت را میفروشی دخترم ؟
Simon.NS
نمیدونم این شعر رو کی سروده، اما زیبا بود. به دلم نشست، گذاشتم اینجا شما دوستان عزیز هم بخونین و نظر بدین.
(((دفترت را میفروشی دخترم ؟)))
باز شد درب کلاس و همچو رخش
قامت استاد زد بر دٍیده نقش
گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس
پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس
درب را مبصر پس از یک لحظه بست
دست بالا برد و در جایش نشست
دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر
بود در سیمای این استاد پیر
با تحکّم گفت برجا ای کلاس
یک صدا گفتند آنها هم سپاس
بعد از آن استاد با لبهای ریز
گفت دفترهای انشا روی میز
یک به یک سر زد به کل میزها
باز گشت از پشت رخت آویزها
سر زد و دید و سر جایش نشست
چانه را انداخت در چنگال دست
گفت جمعا از شماها راضی ام
راضی از تدریسهای ماضی ام
درس انشای شماها خوب بود
هم مرتب بود و هم مرغوب بود
گر چه این یک درصد از بین صد است
این وسط اما یکی خیلی بد است
آخرین بار تو باشد یاسمن
مادرت فردا بیاید پیش من
دفترت کلا سیاه است و کثیف
با چه رویی می گذاری توی کیف ؟
گر چه انشای تو زیبا بود و بیست
نمره ات اما به جز یک صفر نیست
زودتر بیرون برو از این کلاس
تا نبینم صورتت را ناسپاس
یاسمن اما فقط لبخند زد
بغض را با خنده اش پیوند زد
شرمگین بود و نگاهش غصه دار
پشت لبخندش نگاهی بی قرار
گفت بابایم پریشب گفته است
دفتری در آرزویم خفته است
آرزو دارد که مال من شود
دفتر انشای سال من شود
گر که قسمت بود و او کاری گرفت
دستهایش را به دیواری گرفت
چون حقوقش را بدادند و نخورد
مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد
پول صاحب خانه را باید دهیم
بعد از آن هم نانوا آقا رحیم
مانده ی بقالمان حاجی حبیب
ذیحسابی های این مرد نجیب
بعد از اینها هم که مادر ناخوش است
کوره ی آجر پزی پشتش شکست
بس که آجر برده در سرما و سوز
شب نشد بی ناله هایش وصل روز
کاش دارویی به مادر می رسید
درد جانکاهش به آخر می رسید
بعد از آن دیگر منم با دفترم
مطمئنا دفترم را می خرم
چون خریدم می نویسم توی آن
تانباشد از سیاهی ها نشان
نیست لازم تا کنم من بعد از این
پاک مشق قبلی ام را نازنین
بعد از آن بر دفتر و بر یاسمن
آفرین میگویی ای استاد من
با اجازه میروم پیش مدیر
رو سیاهم من ، ببخش استاد پیر
اشک در چشم معلم حلقه بست
نرم نرمک بغض قلبش را شکست
روی خود را برگرفت از بچه ها
شانه می لرزید و بغضش بی صدا
با همان چشمان بغض آلود گفت
وای از شهری که وجدانش بخفت
یاسمن بانو نمی خواهد نرو
جای خود بنشین ودیگر پا نشو
عینکم را شست اشک پاک تو
سوختم از سینه ی صد چاک تو
دفترت خوب و قشنگ است و تمیز
حیف باشد مانده باشد روی میز
مثل قران می گذارم بر سرم
دفترت را می فروشی دخترم؟
Comments
vote
[removed]
اه آرش
من میخواستم نفر اول باشم
🙁
V
VoTe
🙌
بسم الله الرحیم این چی بود دیگه
اجب تکان دهنده بود
VOTE
v
وای از شهری که وجدانش بخفت
انشاالله که باعث بیداری همه خفته ها بشه. متاسفانه از اون بدتر وقتیه که میبینی عده ای خودشون رو به خواب زدن! اینا بیدار نمیشن! همینطوری محکم میخوابن
به به
عالی بود
🙁
mici
C
v
زیبا بود
وای از شهری که وجدانش بخفت
دیگه این قسمت واقعا گریم گرفت
:'(
متاسفانه اطرافمون خفته ها زیاد شدن... تلاش کنیم برای خودمون اتفاق نیفته
v
بسیار زیبا بود ممنون از شما که این شعر زیبا رو با ما به اشتراک گذاشتین
07
v
قشنگ بوود
V
عجب
تکان دهنده بود
!
لایک کنیم و فراموش کنیم
گوشه ذهنمون نگه داریم... گاهی یادآوریش استفاده داره
عالی بود
خيلى خوب بود
البته تلخ بود
گاهی باید تلخ باشه که بیدارمون کنه... برای من که اینطور بود
دقيقا همينطوره
وای دلم
سوختم از سینه ی صد چاک تو
شعر قشنگی بود حسین جان خیلی قشنگ
به قول حاجی:
ببخش ای خوب اکنون ناتوانم
خطا در رفته از دست زبانم
عالی بود