سلام دوباره و حس نوستالٰژيک (1)

Day 3,650, 15:05 Published in Iran Iran by reza punisher

اقا سلام
چطورید ؟ ما نبودیم حال میکردید یا نه
نمیدونم منو یادتون مونده یا نه (یعنی اگه منو یادتون نمونده باشه میگم محسن بیاد دیستون کنه ) 😃
یه مدت زیادی نبودم یعنی در حقیقت رفتنم از یه روز شروع شد که دیر رسیدم به قرارداد تمرین و دیگه حال نکردم بیام
هیییییییییییییییییییییییییییییی روزگار
ریدیم تو اکانت رفت 😃
بعد یه چند وقت دوباره برگشتم اما باز رفتم (کلا کرم تو وجود گوسفندا میلوله دست خودمون نیست به خاطر خوردن یونجست )
تا اینکه بعد مدت ها ۲ روز پیش گفتم بیام یه سری بزنم
انگار از عصر حجر پریدم تو دنیای مدرن
کلا نفهمیدم بازی چطور شده
ولی در کل اخرشم نفهمیدم اول ایریپ بوده بعد پژمان اومده تو ایریپ یا اول پژمان اومده بعد ایریپ رو دورش ساختن 😃
حس نوستالژيکم زد بالا شدید
خواستم یه مقاله بزنم چند تا خاطره براتون بگم شما هم یاده ایام قدیم بیافتید

اقا قبل گفتن داستان این عکس آسمانی شدن خانوم شایلا استایلز رو تسلیت میگم میدونم از مریدانش اینجا زیاد هست 😃
و داستان عکس بالا
یه روز محسن نشسته بود تو ایریپ گفت چه کنم که حس فلسفی بروبچ بزنه بالا
گفت یه مقاله میدم میزنم قستمی از پیچ 😐
عکس یه پیچ گزاشت یه قسمتشو دورش مربع کشید گفت اینم اون قسمتش 😐
و این شد داستانی که ما رو چند مدت گایید 😐
بعد رضا سوپر اومد این عکس بالا رو گزاشت شد قسمتی از بیچ بعدشم تاکید میکرد که شما به بیچ نگاه کنید نه اون ۲ تا هندونه 😐
بعد یکی دیگه اومد زد قسمتی از لیچ (همون هیرو بازی وارکرافت ) 😐
بعد یکی دیگه اومد زد قسمتی از هیچ 😐
اخرشم هم به این ختم شد که عنش رو در اوردید جمعش کنید 😃
یعنی علنا داشتیم حامله میشدیم من یه مدت خواب بیچ میدیم تا میرفتم دنباله اون ۲ تا هندونه به یهو یه اورانگوتان میرسیدم که دستش یه پیچ بود 😐

حالا بعدی

این دوست عزیز رو دیگه من نگم
اقا ما قرار بود با ۱۸ میلیون سی سی این آقا صبحونه رو تو ایران بخوریم ناهار رو تو لهستان شام هم بریم آمریکا و ابولمون رو به تمامه جهات جغرافیایی ایریپ فرو کنیم اما متاسفانه به علت تحریم ها و بالا رفتن قیمت ها ما فقط تونستیم تا کمربندی تهران- قزوین بریم و منتاسفانه گیر کاظم قاقی افتادیم 😐
بعدم ایشون یه حزب زد و گفت من ایران رو ۲ روزه میگیرم تو دستم پشماتون بریزه و بیاین اینجا(حزبش) و اینقدر هر روز تجهیزتون کنم و بهتون اسلحه بدم که حامله بشید
یه سری معجزات هم با خودش اورد که ما ایمان بیاریم مثلا یه عصا داشت که متاسفانه دریا رو نشکافت اما تونست کون افراد و اکانتای تازه وارد و یه سری رو که فکر میکردن اونجا بخوره بخوابه و میتونن بیان کون ایران بزارن رو پاره کنه و همه بن شدن و متاسفانه نشون داد اونجا باید بخوابی بخوریش 😐
در کل یادش بخیر ایشون یه مدتی ادبیات روزنامه نگاری هم گاییده بودن مثلا مقاله میزدن اول اینجور شروع میشد که ای ملت قهرمان ایران
گوش کنید
بعد میگفت
اینو بگیریدو توش کنید 😃
و شروع میکرد به حواله دادنه ابولش به حزبای رقیب و تمام جهات جغرافیایی واشخاص حقیقی و حقوقی 😐
بماند که کارخونه شتر سازی زد و اینقدر شتر ساخت که حزبش و خودش به گا رفتن (البته این اکانت بعدش دست یه نفر دیگه به نام سپهر افتاد اما تهش به اینجا رسید ) اما نمیدونم چرا برا اون دوران هم دلم تنگ شده 😃

این عکس روزی رو نشون میده که من اومدم تو ایریپ
شب جنگ معروف و حماسی ایران و مجارستان جنگی که ما با اختلاف ۲ تا بردیم تو راند اخر
اون موقع جنگا فقط زمینی بود و اینقدر پیچیده نبود اما سیاست خاصی میطلبید باید کو میزاشتی واسه جنگ میرفتی رفیقات رو بیاری فایت بزنن کلی فایتر و ارتش رو میاوردی و بهشون پول میدادی یا اگه رفیقات بودن میوردیشون رفاقتی دمیج بزنن اما با این حال یه حاله دیگه ای داشت اون جنگا با یه صفحه جنگ عادی و ساده اما خاطره انگیز
یادش بخیر اون شب چقدر خوشحال بودیم که تا دسته فرو کردیم بهشون( مجارستانیا )
چقدر اون موقع جو خوب بود
البته چند روز بعد نادر یه مقاله زد که هشدار آژیر سرخ موضوشم این بود که روسیه و یه کشور دیگه میخوان از فرصت استفاده کنن و به خاطر ضعیف شدنمون بیان تا دسته بهمون فرو کنن 😐
و دیگه نگم براتون از شروعه جنگ و شکست خوردنو و شروعه یه دوران شخماتیک و خاطره انگیز از حذف و خایه مالی روسا و مقدونیه هاو کلی کشور دیگه و هزاران پلن نظامی که بارها ایرانو آزاد کردیم ولی دوباره به گا رفتیم
از ناره خانوم هم بگم که یه مدت همه حشری شده بودن به عنوان معاون در رکاب این خانوم در کابینه شمشیر بزنن که متاسفانه دیدن چیزی جز ابوله دوستان دستشون نیست و اکانت فیکه 😐
البته از قبله ناره خانوم هم بگم که آرین بوده و یه پلنی به نام پاندا که البته اسمش خیلی بهش میومد چرا؟ چون ما عین پاندا خر غلت میزدیم و بامبو میزدیم به بدن تا یکی(ترکیه) بیاد ریدمان ما رو با مقدونیه بشوره
البته تنها مشکل کار نگاه دو کشور درگیر در این پلن به هم دیگه بود جفتمون هم دیگه رو به چشم حمال میدیدیم 😐
ما که از اول به ترکا اطمینان نداشتیم ( تقریبا از ساعت اول ساخت بازی )میگفتیم اینا اومدن اینجا بزنن تو مقدونیه بعدشم اسنپ بگیرن برگردن خونشون (ما به فکر جبیشون هم بودیم )
اونا هم میگفتن ما اومدیم اینا رو که انداختیم بیرون پول خرج کردیم و خودمون رو گاییدم که بریم؟ بیاین اینو(ابولو) بگیرید 😃
یاده ارش ایرانی بخیر که همیشه میخواست شمشیر بین ما و ترکا ها حکم کنه و به آرزوش هم رسید در حقیقت تنها کسی بود که به آرزوش رسید ولی متاسفانه محسنو سبحان عین محسن رضایی به ارزوی سی پی شدن نرسیدن و در این راه تنها سبحان بود که به مدت ۱۰ روز تونست به ارزوش برسه اونم به طور خیلی شانسی و یاده بنده خدا پیمان البوس هم بخیر که همیشه به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب میشد و هر سری میرفت برا مذاکره هی بهش میگفتن رفتی اونجا باج نده و دموکراسی وار صحبت نکن و اگه زر زیاد زدن بلند شد صندلیتو بردار بکن تو کونشون اگه هم نمیکرد میگفتن این میخواسته خیانت کنه 😃
برا یه سری از دوستان که منو نشناختن من رضا ببعیم و این اکانت زیر
https://www.erepublik.com/en/citizen/profile/4240369
پیمان ببعیه . ایشون از امامان به نام جامعه گوسفندی بود و من از مریدان خشتک به سر ایشون بودم . به دور از شوخی از مرام و معرفت پیمان و اینکه چقدر آدمه باحال و درجه یکی بود نگم براتون که خودتون در جریانید اگه دیدینش بگید دلمون واسش تنگیده 🙂
اقا مقاله طولانی شد خاطرات بعدی رو تو مقاله بعدی براتون میگم کلا خواستم بفهمید من اومدم 😃
فعلا خداحافظ