:|ببخش دیگه ممیمون

Day 3,137, 00:10 Published in Iran Iran by 2ali2

امروز عصر کیک پختم که بعد از افطار بخوریم دور هم ، درست کردم تزئین کردم و گذاشتمش تو فر ، حواسم نبود که زیر پام آب ریخته ، لیز خوردم رو کاشی ! تعادلم رو حفظ کردم خواستم بدون لیز خوردن پاشم که باز پخش زمین شدم ! گلخونه مون جوریه که زیرش شیشه ست ، انقدر کات دار خوردم زمین که افتادم رو شیشه و هر آن امکان داشت برم طبقه پایین دالی کنم و برگردم ! حالا عکس العمل خانواده این بود ؛

بابام : آخر زدی شکستی این شیشه رو ؟!

داداشم : کیک چی شد ؟! سالمه یا اونم ریخت ؟!

مامانم : زنده موندی یا نه ؟! 😐

ینی اینقدری که من تو این لحظه پوکر فیس بودم تو هیچ لحظه ای از عمرم نبودم ! بار هفتم بود که تو سالِ جدید رو پای چپم میخوردم زمین ، پودر شد پام 😐

کلی خلاقیت به خرج دادم عوضِ وانیل و شکلات ، از شکلات و قهوه بهره جستم 😁 روش عسل دادم حتی ! ولی یکم سوخت ! میفهمی لامصب ؟! سوخت -____-

داشتم میرفتم تو اتاقم ، داداشم پا داد دم پام ، برگشتم گفتم : مگه مریضی روانی ؟!

گفت : مریض خودتی بی ادب ! مگه من رفیقتم که بهم میگی روانی ؟!

گفتم : حالا مگه من رفیق توئَم که بهم میگی آشغال کله ؟!

گفت : من ازت بزرگترم ، آدم باش !

گفتم : رفتارت که اینو نشون نمیده !

گفت : برو نبینمت ..

به حالتِ بغض کرده رفتم تو اتاقم ، درو هم بستم ! یه ربع ساعت بعد اومد در زد گفت : میشه بیام تو ؟!

گفتم : خودت میگی برم که نبینی منو ، اون وقت خودت اومدی میخوای بیای تو ؟!

گفت : غلط کردم اصلا ً ..!

گفتم : معلومه که غلط کردی !

گفت : میزنمت گودزیلا ااااا !

گفتم : خجالت نکش ، بیا بزن !

بعد دیگه ول کرد رفت ، از صدای در فهمیدم که رفت ! بعد که برگشت بدونِ در زدن مثل چی اومد تو و گفت : یا همین الان آشتی میکنی یا خیلی خری !

آشتی کردم ، بعدش یه جعبه گل بهم داد ^.^ گفت میخواستم اول آشتی کنی بعد بهت بدم ! اگه آشتی نمیکردی دلم میسوخت !

چقد دوسشون دارم گلامو *_____*