سال روز بزرگداشت مولانا
poya97
دوستان سال روز بزرگداشت مولانا اـست براي اين روز ميخوام شعر ني نامه رو عمرها با توضيحاتش براتون بزارم ببخشيد كه خيلي طولانيه
ني نامه
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من از دورن من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو: رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام س سخن کوتاه باید والسلام
توضيحات و نكات شعر:
تحمیّدیه سنتی پسندیده از گذشتگان ماست که سر آغاز آثارشان را با حمد و ستایش الهی بنا نهاده اندو هر کدام به زبانی صفت حمد دوست را گفته اند : یکی می فرماید : ای نام تو بهترین سر آغاز و دیگری می سراید : به نام خداوندجان و خرد و آن دیگری می نویسد : منّت خدای عزو جل و ....
ولی آنچه از زبان حضرت مولانا در سر فصل عرفانی اثر گران سنگ وی خود نمایی می کند زبانی است لطیف از دردی عمیق .
عمق این درد و زخم به اندازه ای است که ناله ی عاشقانه ی آن پس از قرن ها در ارواح درد آشنا هم نوایی و مؤانست ایجاد کرده و می کند . بیان مولوی در هیجده بیت آغازین مثنوی معنوی که به « نی نامه » شهرت یافته به گونه ای است که حقیقت گم شده وجود انسان را نمایش می دهد و در این پرده تلاش شبانه روزی انسان را نشان می دهد تا اینکه خود را به آن حقیقت نزدیک و متصل کند .
بنابراین « نی » را می توان کنایه از « نفس انسانی » یا « روح و جان » انسان بدانیم و « نیستان » اشاره به « حقیقت کلی » یا همان « جوار حق تعالی » تواند بود . ممکن است فرض کرد که « نی » کنایه از خود مولوی باشد . زیرا از سخنان و اشعار او بر می آید که او خود را در سخن بی اختیار می بیند و تمامی این نواهای شور انگیز را زاده ی عشق بیزبان و تأثیر معشوق نهانی می داند و در مثنوی و حتی غزلیّات خود بار ها به آن اشاره کرده است .
« ما چو ناییم و نوا در ما ز توست / ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست »
« ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نی ، تو زاری می کنی »
« ما چو شطرنجیم اندر برد و مات / برد و مات ما زتوست ای خوش صفات »
و در غزلی می فرماید :
« دهان عشق می خندد که نامش ترک گفتم من / خود این او می دمد در من که ناییم و او نایی »
کاملاً در بیان حضرت مولانا آشکار است که عشق بر آمده توسط پروردگار است . در حقیقت « نی عشق » را پروردگار می نوازد . و هدف پروردگار از ایجاد عشق در وجود انسان ها رساندن آن ها به حقیقت هستی است.
شرح مثنوی با استفاده از شرح کریم زمانی
شرح مثنوی نی نامه
(ابیات یک تا هیجده)
(1)بشنو این نی چون حکایت میکند از جــداییها شکــایت میکند
از این نی بشنو که چگونه از فراق سخن میگوید و از جداییها و ایام هجران شکوه میکند. [نی، تمثیلی است از انسان کامل و ولّی واصل. اینکه نی رمزی از وجود انسان تلقی شود پیش از مولانا هم در نزد صوفیان معمول بوده است، از آن جمله شیخ احمد غزالی در رساله بوارق یک جا به نی (= قَصَب) اشاره میکند و آنرا رمزی از ذات انسانی میشمرد. همچنین در حدیقه سنائی و در ذیل اوحدالدین رازی بر سیرالعباد سنائی هم اشارتهایی به درد و سوزِ نی و ارتباط آن با احوال انسانی هست.
شارحان مثنوی منظور از نی را انسان کامل دانستهاند. از آن جمله عبدالرحمن جامی و یعقوب چرخی و اسماعیل انقروی. نیکلسون با الهام از شارحان پیشین میگوید: نمیتوان تردید کرد که نی بطور کلی روح ولی یا انسان کامل را مینمایاند که به سبب جدایی از خود از «نیستان»، یعنی آن عالم روحانی که در مرتبه پیش از وجود مادّی آنجا وطن داشت، نالان است و در دیگران نیز همین اشتیاق را به وطن حقیقیشان زنده میسازد. دیگر اینکه نی به خصوص در اینجا یا کنایه است از حسامالدین (که شاعر با او عارفانه یکی است) یا نشانی است از خود شاعر که وجودش از نفخه الهی پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاری میسازد. این استعاره هم در دیوان شمس و هم در مثنوی معنوی فراوان آمده است.
در اینجا مناسب است که پیرامون اصطلاح انسان کامل توضیحی به اختصار آورده شود: بحث انسان کامل یکی از پردامنهترین مباحث عرفانی است که با عرفان و تصوّف ابنعربی قرین شده است. و زان پس این تعبیر در میان اهل عرفان و تصوّف رواج یافت تا بدانجا که رسالات مفردهای در این باب نگاشته شد. ابنعربی در فصوص الحکم، فصّ آدمی به نحو مبسوطی در این زمینه، بحث کرده است. او انسان را کون جامع میداند. زیرا کون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستی است. یعنی انسان، زُبده و سُلافة هستی است و انسان در واقع روحِ عالم، و عالم، جسد اوست. یعنی جهان بدون در نظر گرفتن انسان، کالبدی است مرده و جامد. از اینرو ابن عربی گوید: فَاِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَوْجُوداً بِه کانَ کَجَسَدٍ مُلْقیً لا روحً فیه.
بدین سان انسان کامل را نسخه تامه عالم دانستهآند. چنانکه عزیزالدین نسفی گوید:
بدان که هر چیز در عالم کبیر اثبات میکنند باید که نمودار آن در عالم صغیر باشد تا آن سخن، راست بُوَد. از جهت آنکه عالم صغیر، نسخه و نمودار عالَم کبیر است. و هر چیز که در عالم کبیر هست در عالم صغیر نمودار این است. شیخ محمود شبستری در بیان مقام انسان کامل گوید:
یـکی ره برتر از کــون و مــکان شـو جهان بگذار و خود در خود جهان شو
شیخ محمّد لاهیجی (از عرفانی قرن نهم) در توضیح بیت فوق گوید: بدانکه انسان، منتخب و نسخه جمیع عوالم روحانی و جسمانی است. باز ابن عربی گوید: وَ هوَ لِلْحقِّ بَمُنْزِلَهِ انسانِ الْعینِ مِنَ الْعَینِ یَکُونُ بِهِ النَّظَرُ. «نسبت انسان به حضرت حق تعالی، نسبت مردمک چشم است با چشم. و دیدن بدان حال آید.» اما نشانهها و ویژگیهای انسان کامل را اینگونه گفتهاند: انسان کامل، آنست که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. تشبیه انسان کامل به نی از آنروست که درون او از تعلّقات دنیوی و هواهای نفسانی تهی است. همانطور که نی تو پُر، دمِ نایی را منعکس نمیکند، انسانی هم که درونش آکنده از هواجس نفسانی و تعلقات دنیاوی باشد نمیتواند دم الهی را منعکس کند. از مولانا در این بیت فراق انسان از اصل خود را با بیانی تمثیلی و مهیّج بازگو کرده است.
صورت مشهور بیت مورد بحث اینست:
بشنو از نی چون حکایت میکند از جـــداییها شکایت میکند
ولی در نسخههای خطی سدة هفتم بخصوص نسخة معتبر و عتیق (G) بدین صورت آمده است:
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
مرحوم نیکلسون وقتی که به نسخههای سده هفتم دست یافت روایت قدیمی و غیر مشهور بیت اول مثنوی معنوی را نیز در شرح خود آورد با وجود آنکه اسناد معتبر صحت روایت غیر مشهور بیت یاد شده را تأیید میکند روایت مشهور آن، مولوی وارتر است و به دل بیشتر مینشیند. الله اعلم.]
(2) کز نیستان تا مـرا ببریدهاند در نفیرم مــرد و زن نالیدهاند
از همان روزی که مرا از اصل و خاستگاهم (نیستان) جدا کردهاند، مرد و زن در نالههای من نالههای جانگداز خود را سر دادهاند. یعنی همراه من از درد فراق نالیدهاند. [با آنکه معنی بیت ساده و روان است، ولی جمعی از شارحان آنرا به سنگلاخ تأویلات دشوار و خم اندر خم بردهاند. از آن جمله گفتهاند که مراد از نیستان، اعیان ثابته و ماهیات است. جامی، انقروی، اکبر آبادی و حکیم سبزواری بر این نهج رفتهاند.
بعید است که مولانا چنین مقصود گنگ و مبهمی را اراده کرده باشد. منظور بیت: از وقتی که روح لطیف آدمی از مرتبه الهی به بیان جهان مادی هبوط کرده سخت غمگین است و اشتیاق دارد که به اصل خود رجوع کند.]
(3) سینه خواهم شَرحه شَرحه از فِراق تا بگویـــم شـرح درد اشتیاق
دلی میخواهم که از درد و سوز فراق پاره پاره شده باشد، تا برای چنین دلی از درد اشتیاقم به وصال سخن بگویم. [مسائل عرفانی و روحانی را فقط از طریق تجربههای درونی میتوان دریافت، زیرا کمیت الفاظ و عبارات در انتقال این احوال لنگ است.]
(4) هر کسی کو دور مانْد از اصل خویش باز جویــد روزگار وصــل خویش
هر کس که از اصل و مبدأ خود دور افتاده باشد، سرانجام به تکاپو میافتد و روزگار وصال خود را میجوید تا بدان نائل شود. [این بیت سیر کمالی موجودات بخصوص انسان را بیان داشته است. مولانا در یکی از آثار منثور خود گوید: ... عجب صعب و دشوار و غریب آن باشد که قطره تنها مانده در بیابان، کوهساری یا دهان غاری یا در بیابان بیزنهاری از آرزوی دریا که معدن آن قطره است. آن قطره بیدست و پا تنها مانده بیپا و پاافزار، بیدست و دستافزار از شوق دریا یارِ بیمدد سیل و یار غلطان شود و بیابان را میبُرد به قدم شوق سوی دریا میدواند بر مرکب ذوق.
رجوع به مبدأ دو نوع است: یکی رجوع اختیاری و دیگری رجوع اجباری. رجوع اختیاری آن است که سالک با ارشاد انسان کامل، طریق تصفیه را پیماید و به تهذیب نفس رسد. و حقیقت را شهود کند. ولی رجوع اجباری فقط با مرگ و فنای کالبد عنصری تحقق یابد.]
(5) من به هر جـمعیتی نالان شــدم جفت بد حالان و خوشحالان شدم
من برای اینکه همدم و همرازی پیدا کنم و درد فراق را با او در میان بگذارم در میان هر جمعیتی حاضر شدم و نالهها کردم. هم با آنان که حالی نازل دارند حشر و نشر کردم و هم با آنان که حالی عالی دارند. [بد حال به معنی بیمار و تبهروز و غمگین است. و مجازاً به کسی اطلاق شود که حالات قلبیاش نازل باشد. اما خوشحال به معنی شادمان و نیکبخت است. و مجازاً به کسی گفته شود که حالات قلبیاش عالی و شکوهمند باشد. اکبرآبادی گوید: مراد از «جمعیت»، مجلس است. مستمعان دو قسماند: خوشحال و بدحال.
«خوشحال» آن کسی است که با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی اوگشوده گردد. و «بدحال» کسی است که فسق و فجور در باطنش پیدا شود و یا محبت مال و جاه در طبیعت او هویدا گردد. حکیم سبزواری معتقد است که چون انسان کامل مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت کند.]
(6) هر کسی از ظنِّ خود شد یار من از درون من نجست اســـرار من
هر کس از روی وهم و گمان خود با من یار و همراه شد، ولی هیچکس از اسرار درون من واقف نشد. [ظنّ و گمان، حرامیان طریق سالکان و اهریمنان سبیل طالباناند. اگر سالک نتواند از کمند این دزدان راه برهد به منزلگه حقیقت نرسد. از اینرو حضرت سبحان در کتاب قرآن ظنّ و گمال را وافی به حق نمیداند. رجوع شود به آیه 36 سوره یونس، و آیه 28 سوره نجم.
یکی از عارفان گوید: از ظن، خیال زاید و یقین به جانب شهود گراید. استاد فروزانفر در شرح این بیت دو وجه را بیان میکند: اول اینکه نی را حمل بر ظاهر میکند و میگوید: ممکن است شکایت نی فرض شود از آن جهت که هر مستمعی آهنگ و نوای موسیقی را طبعاً بر حال خود منطبق میکند و تا این انطباق، صورت نپذیرد لذت نمیبرد، در صورتی که هدف موسیقی ممکن است از آن عالیتر باشد. وجه دوم اینکه نی را در معنای استعاری مطرح میکند و میافزاید: و اگر شکایت مولانا را هم فرض کنیم درست است، زیرا مولانا را مردم روزگار وی بخوبی نمیشناختند. منکران کوردل بر روش او معترض بودند و محضرها در قدح او میپرداختند و نی و سماع را بدعت میشمردند و یاران او نیز در شناخت درجه و مقام معنویاش یکسان نبودند و هیچکس حقیقت او را چون شمس تبریز و صلاحالدین و حسامالدین که یاران گزین او بودند درنیافته بود. حکیم سبزواری در شرح بیت فوق، کلامی موجز و عمیق دارد. او معتقد است که هر کس به اندازه ظرفیت وجودیاش از معرفت حضرت حق تعالی بهرهمند میشود. لیکن انسان کامل به جهت آنکه آینه تمامنمای حضرت سبحان است مجلای کامل اسماء و صفات حق میشود. و در روز محشر حق بر عموم بشر تجلی میکند، این تجلّی بر حسب درجه قرب بنده به حق، شدت و ضعف دارد. شاه داعیالله شیرازی نیز در توضیح بیت فوق گوید: اما هر کس پی به اسرار من که مشتمل است بر احوال وصال و فراق نمیبرد و به ظن خود که نه مناسب اسرار من است خیالی میبندد و نمیداند که ظن، مفید حق علم نیست.]
(7) سرّ من از نـــاله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
هر چند رازهای درونیام در نالههای من نهفته و از آن جدا نیست و به گوش هر کس میرسد، ولی چشم را آن بینایی و گوش را آن شنوایی نیست که به اسرار نهفته من پی ببرد. [این بیت شریف سؤال مقدّری را پاسخ داده است. گویی که در اینجا کسی میگوید: یا حضرت مولانا اگر به اسرار درون اولیاء و عارفان بالله نمیتوان از طریق معمول راه یافت، پس طریق وصول به مخزن اسرار و معدن انوار آنان کدام است؟
جواب: سرّ درونی من از کلام من دور نیست، زیرا کلام همچون آینهای اسرار دل را آشکار میکند، ولی چشم و گوش عامّگان آن نور معرفت را ندارد که از کلام اولیا به احوالشان پی برد.
استاد فروزانفر گوید: هر کس را از گفتار و آهنگ سخن میتوان شناخت، زیرا اعمال و حرکات خارجی از احوال نفسانی منبعث میشود. و به عقیده مولانا گفتار و عمل انسان، شاهد و گواه کیفیات روحی اوست و از این راه میتوان به ضمیر و درون هر کس پی برد ... اگر چه راز و سرّ درون هر کس در عمل و قول، جلوهگر است، آن را به وسیله حواسّ بیرونی ادراک نتوان کرد و طریق شناسایی آن، دل پاک و ضمیری است که از آلایشها مجرد باشد.]
(😎
تن ز جان و جان، ز تن مستور نیست لیک کس را دیدِ جــان دستور نیست
به عنوان مثال با اینکه جسم و جان به هم پیوستهاند و هیچکدام از دیگری پوشیده و نهفته نیست، ولی کسی اجازه ندارد که جان را ببیند. یعنی آنان که اسیر جسم و جسمانیات هستند نمیتوانند روح لطیف را ادراک کنند. [انقروی عقیده دارد که انسانهای کامل که مظهر حقاند گویند: اسرار درون ما از کلام ما دور نیست، درست مانند جسم و روح که از یکدیگر پوشیده نیستند، ولی هیچکس روح را نمیتواند ببیند. درست است که روح با این چشم دیده نشود اما از لحاظ تدبیر و تصرفی که دارد از جهت خواص و کمالاتش پوشیده نیست.
اکبر آبادی گوید: این بیت تمثیل بیت بالاست. پس ناله نی به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرک نمیشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نمیگردد.
استاد فروزانفر نیز گوید: این بیت به منزله دلیل و مثالی است برای سابق که به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهر میشود. از اینرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است که هم محرک ناله و هم در وی جلوهگری میکند، ولی هر چشم و گوشی سرّ د را در نمییابد. همچنانکه جان، محرک بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود این به چشم دیده نمیشود و این از آن جهت است که موجود اعمّ از محسوس است. و شاید که چیزی موجود باشد و نفس آن را ادراک کند ولی حس آن را در نیابد مانند کلیه معقولات که موجود است، ولی محسوس هم نیست.
نیکلسون «جان» را در اینجا معادل روح حیوانی دانسته است. منظور بیت: همانطور که روح از جسم مخفی است راز درون اولیاء نیز بر عامّگان پوشیده است.]
(9) آتش است این بانگِ نای و نیست باد هــر که این آتش ندارد نیست باد
این نغمه نی در واقع آتش است. یعنی کلام گرم و آتشین اولیاء الله است و معلول بادها و هواهای نفسانی نیست. و هر کس که از این آتش بهرهای ندارد عدمش به ز وجود. [برخی از شارحان احتمال دادهاند که بانگ نای، کنایه از سماع باشد. نیست باد در مصراع اول و دوم جناس (= تجنیس) تامّ است. زیرا در لفظ وحدت دارند و در معنا اختلاف. نیز برخی از شارحان از جمله انقروی و به تبع او نیکلسون برای نیست باد در مصراع دوم وجهی دیگر قائل شدهاند و آن اینکه نیست باد در این مصراع، جنبه لعن و نفرین ندارد، بل مولانا دعا میکند که به لطف الهی، کسانی که به کلام او گوش دهند بتوانند به مقام فناء که مقصد اقصای طریق اولیاء الله است نائل شوند.]
(10) آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر مَی فتاد
اگر نی به ناله و حنین پُر سوز و گداز میافتاد به خاطر آتش عشقی است که در آن افتاده و موجب نوای حزین آن شده است و اگر باده میجوشد آن هم به خاطر جوشش عشق است. [بیت فوق بر این اصل اشراقی افلاطونی مبتنی است که عشق در جمیع کائنات جاری و ساری است. بدین معنی که هر موجودی به سوی مرتبه عالیتر خود اشتیاق دارد و اصولاً سبب حرکت و تکاپوی موجودات، شوق به کمال است. عِشق از عَشق (=چسبیدن و التصاق) گرفته شده است. بدین جهت به گیاه پیچک نیز عَشَقه گویند چرا که بر تنه درخت میپیچد و میچسبد و بالا میرود. اما کلمه «عشق» در قرآن کریم و ادعیه مأثوره نیامده است، هر چند که در برخی از روایات آمده است. اما نیامدن لفظ عشق در مأثورات مذهبی دلیل بر مذمّت آن نیست، چرا که این لفظ در متون جاهلی عرب نیز سابقه ندارد. حکما و عرفای پیشین برای عشق تعاریفی قائل شدهاند. از آن جمله افلاطون معتقد است که عشق واسطه انسان و خدایان است و فاصله آنها را پر میکند. عشق خود زیبا نیست ولی شیفته زیبایی است. چون رساله ششم اخوان الصفا در باب عشق چه گفتهاند. بعضی آنرا نکوهیدهاند و آنرا پلید دانستهاند. بعضی از آنان نیز عشق را فضیلتی نفسانی شمردهاند و تحسیناش کردهاند و برخی آنرا جنون الهی دانستهاند و برخی آنرا بیماری نامیدهاند. اما اینان هیچکدام به حقیقت امر واقف نشدهاند. بعضی از حکما نیز پنداشتهاند که عشق، افراط در محبّ و شدّت میل به کسی یا چیزی است. با این ملاحظه هیچکس از عشق خالی نیست، زیرا بالاخره، هر کس به چیزی عشق میورزد. و بسیاری دیگر عشق را مالیخولیا دانستهاند و بعضی نیز عشق را شدت شوق به اتحاد قلمداد کردهاند. روزبهان بقلی گوید: از جمله صفات حق، عشق است. عشق، کمال محبت است و محبت صفت حق است. در اسم غلط مشو ک عشق و محبت یکی است. عزیزالدین نسفی نیز در باب عشق گوید: عشق، بُراق سالکان و مرکب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند و سالک به صد چلّه آن مقدار سیر نتواند کرد و عاشق در یک طرفهالعین کند. اما مولانا معتقد است که عشق قابل بیان نیست.
(11) نی حریف هر که از یاری برید پردههایــش پردههــای ما درید
انسان کامل که همچون نی، نوای الهی میسراید یار و مصاحب آن کسی است که از همه متعلقات و آویزشهای دنیویاش بریده باشد. مقامات معنوی آن اولیاء حجابهای ظلمانی و نورانی سالکان را از هم بدرد. [اگر نی را همان ساز معروف بدانیم پردههای آن معنی دیگری میدهد. در علم موسیقی پرده به معانی مختلف بکار رفته است. و آن گونه که در موسیقی قدیم آمده با آنچه که امروزه از آن مراد میشود فرق دارد. در موسیقی قدیم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق میکردند:
نوا و راست، حسینی و راهوی و عراق حجاز و زنگله و بوسلیک بـا عشاق
دگر ســپاهان، باقی بزگ و زیـرافکند اســامی همه پردههاسـت بر اطلاق
اما امروزه پرده به زههایی اطلاق شود که برای تعیین نتها بر روی دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند. پس با توجه به معنی پرده در موسیقی قدیم، مصراع دوم را میتوان چنین معنی کرد: آهنگها و نعمههایی که با نی نواختته میشود موجب تهذیب نفس و تلطیف روح آدمی میگردد و حجابهای نفسانی را برطرف میسازد.]
(12) همچو نَی زهریّ و تَریاقی که دید؟ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
آیا تاکنون کسی زهر و پادزهری مانند نی دیده است؟ معلوم است که ندیده است و آیا تاکنون کسی همدم و مشتاقی مانند نی دیده است؟ مسلماً ندیده است. [همانطور که حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده، انسان کامل نیز به صفت قهر و لطف متسف است. انسان کامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور، و پادزهر است نسبت به اهل صلاح و اصحاب معرفت. البته میتواند نسبت به شخص واحد هم زهر باشد و هم پادزهر، زیرا همینکه بیان فراق و هجران میکند، زهر میشود و چون مژده قرب و وصال میدهد پادزهر میگردد:
گاه شـــرح محنــــت هجران دهم بیــــدلان را داغها بر جـــان نهـم
گــاهــی آرم مــژده قرب و وصال بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال
یعقوب چرخی نیز گوید: انفاس شریفه ایشان که از سر حال و وجدان میبود تریاقی است مر مریدان را و زهری است مر منکران را همچون آب نیل که قبطی را خون بود و سبطی را آب.]
(13) نی حدیث راه پر خون میکند قصــههای عشق مجنون میکند
نی از راه پر خون سخن میگوید: یعنی انسان کامل از راه پر مشکل و خطرناک عشق ربّانی حرف میزند. و داستانهایی از عشاق پاکباز و مجنون صفت بازگو میکند. [«راه پر خون» کنایه از مرگ اختیاری است. به شرح بیت (4) همین دفتر رجوع شود.]
(14) محرم این هوش جز بیهوش نیست مر،زبان را مشتـری جز گوش نیست
این هوش، محرمش تنها کسانی هستند که از عقل معاش بیهوشاند. یعنی اسرار حقیقت را تنها اهل فناء که از غیر حق بیهوشاند درک نتوانند کرد و نااهلان و منکران در مقابل این اسرار کر و گنگ هستند. چنانکه طالب زبان، تنها گوش است و هیچ عضو دیگری الفاظ را که به وسیله زبان گفته میشود نمیتواند بشنود. پس تا شخص لوح ضمیر را از اوهام و خیالات نپردازد راز حقیقت را درک نتواند کردن. مصراف دوم جنبه تمثیلی دارد و شبه دلیلی است برای اثبات مفاد مصراف اول.
(15) در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
در غم عشق ما روزها از پی هم آمد و عمر سپری شد. و ایام و اوقات توأم با سوز و گداز گ
Comments
سال روز بزرگداشت مولانا
https://www.erepublik.com/fa/article/-1344-2554586/1/20
v
vote
🙂
v
خنک آن فماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا ؛ هوس قمار دیگر
******************************************
خیلی عالی
تشکر بابت روزنامه
شما لطف داريد
:3
vvv
فوق العاده بود و خيلى خوب
فقط يه بخشى براى من واضح نشده
ارشاد انسان کامل"
انسان كامل كيه؟
استعاره اى از يك غير انسان(مثلا حضرت جبرئيل) هست؟ يا واقعا منظور يك انسانه؟
ولى اگر منظور مثلا حضرت رسول(ص) باشد هم من با به كار بردن اين لفظ مخالفم
ايشون "كامل ترين" انسان بودند ولى انسان كامل فكر نمى كنم
عبس و تولى
ان جاءه الاعمى
و ما يدرك لعله
يزكّى
ايشون ضمن تكاملى كه داشتند بازهم كامل نبودند.
باز هم بابت مقاله بسيار خوب و جامعتون تشكر مى كنم و اميدوارم از بابت كامنت من ناراحت نشده باشيد. چون واقعا منظور رو نفهميدم و اميدوارم كه متوجه بشم.
نه داداش اين چه حرفيه
فکر نکنم اینجا مولوی کس خاصی مدنظرش بوده باشه
مولانا معمولا نگاه فرادینی به مسائل داره
البته شعر هایی هم از منظر دین داره
ولی به طور مثال شعر موسی و شبان
شعری هستش که تقریبا دیگه نگاه دینی به پرستش خدا نداره
و نگاه نگاه انسانی هستش
و البته مثال های دیگه ای که هستش
در این جا هم احتمالا همین نگاه رو داره
حتى در متن هم اين منظور فرا انسانى و انسان كامل و غيره اومده ولى من اين رو نمى پذيرم
از ديد من انسان كاملى وجود نداره
شايد ورا انسانى يا فرا انسانى وجود داشته باشه(كه بهش معتقدم) اما به انسان كامل معتقد نيستم. موضوع نگاه انسانى هم كه باشه پس اين طورى دريافت مى شه كه منظور نگاه پايين به بالا هست. يعنى بالاترين انسان رو كه ديدى همون انسان كامله.
پس در اين صورت يه ديد وجود داره كه اون هم مذهبيه و دينيه. حتى اگر دين كلاسيك و تشريعى نباشه، دين و مسلكى صاحب خدا است كه در داستان موسى و شبان(اگر منظور همون داستان مناجات شبان هست) هم ديده ميشه. در هر حال در جهان بينى من منصور حلاج هم فردى دينى بود. حالا خوانش ديگه اى از دين داشت. در هر حال دين رو نبايد در تعريف فروعات د نظر بگيريم، در اصول حلاج مومن تر از خيلى هااست. در هر حال در همون آيه اى هم كه گذاشتم(عبس و تولى) اين جهان بينى در قرآن هم ديده مى شه. مى گه اى پيامبر به اين نابينا هم توجه كن. دين كه صرفا براى همون حافظان قرآن نيست. صرفا براى همون انصار و بلندمرتبگان نيست. اين نابينا هم هست.
پس ما اين نگاه رو در خود دين هم مى بينيم. پس نگاه و رويكردى دينيه.
اما به طور كلى من با اين موافقم كه بگيم نگاه مولانا ديد انسانى و دينى هست. نه صرف انسانى نه صرفا شرعى
خوب اما مولانا با نگاه دينى و انسانى اش فردى رو بايد مد نظر داشته باشه داراى ويژگى هايى. مثال همونايى كه در متن اومده. و از ديد من پيامبر اسلام برترين نمونه د اين خصوص هست.
اما قضاوت سخته وقتى از مولاناى قبل تحول مى گيم
مولاناى بعد تحول حسابش جدااست. حتى خود پيشينش رو هم قبول نداره
... خر را نظام دين گفتم!
مگ مگ بر دیکتاتور 🙂
v
خیلی هم عالی
زیاد بود نخوندم