علافی برای رستگاری ~ میتینگ خرداد ماه 92

Day 2,025, 06:16 Published in Iran Iran by Albus



خوب دیگه

من دوباره خدمت شما هستم تا دور جدید افشاگری هارو شروع کنم

افشاگری هایی که اینبار پای من و خیلی های دیگه رو هم وسط میکشه :دی

همونطور که اکثرا میدونید و بعضی ها نمیدونید پس بدونید! روز دوشنبه و سه شنبه به دعوت پژمان خان تو باغ احمد اینا (آره پژمان از کیسه خلیفه بخشید ، په نه په فکر کردی خودش مکان گرفته میخواد شیرینی بده؟!؟ پزمان؟؟) جمع شدیم تا ضمن عزاداری برای سید روحیران که قرار بود دو روز پشت سر هم فوت کنه ، وقایع یکسال آتی ارپ و ایران مجازی رو ساخت و پاخت کنیم


کلا اوضاع فیلمی بود واسه خودش! و بنده همینجا بازیگران این فیلم رو خدمت شما معرفی میکنم تا به کارمون ادامه بدیم

کسایی که تو بازی اکانت دارن ، اسم اکانتشون نوشته شده و هرکسی فقط یکبار معرفی شده

البته بودند دوستانی که به میتینگ اومده بودن ولی وقتی نصف شبی دار و ندار و پوشش ماتحت خودشون رو تو پوکر باختند ، سینه خیز تو افق محو شدند و ماهم به این نتیجه رسیدیم که زشته از آدمهای لخت عکس بگیریم :دی


























وقتی فصل روبوسی و قربونت برم و چطوری عزیزم و بی شرف میزنم دو شقت میکنم چرا تو اون آرتیکل بهم فحش دادی و خوش اومدین و اینا تموم شد و همه با لب و لوچه ی آویزون و لپ های خیس که ازشون آب میچکید حیرون موندن ، یکی اون وسط گفت خوب حالا چیکار کنیم؟

و چنین بود که بساط لهو و لعب و قمار و خشتک دری پهن شد و همه ی آحاد جامعه ی ساکن باغ هرکدوم به روش و سیره ی خودشون شروع به عزاداری کردند
























البته شدت عزاداری به حدی بود که یکی از بچه ها از شدت ناراحتی از تمامی منافذ بدن خودش شروع به گریه کرده بود و کم کم رنگ آب استخر دچار تغییر و تحولات شیمیایی شد که بنده از گفتن رنگش شدیدا معذورم






ستاد مبارزه با قطعی آب در حال بررسی استخر و شناسایی هویت مجرم






البته بنده خدا هرکسی که بود تقصیری نداشت چون به معنی واقعی کلمه ، آب قطع بود! :دی

تا اینکه احمد مشکل رو حل کرد و آب باغ دوباره وصل شد




از قسمت های جالب این گردهمایی ، چالش های آشنایی کسایی بود که تو بازی کلا عاشق همدیگه بودن :دی

وقتی آلبوس سراغ فریبرز میره تا سلام و احوال پرسی کنه ، با این صحنه روبرو میشه که عمق دلخوری فری رو نشون میده 🙁






اما آلبوس عوام فریب نا امید نمیشه و با استفاده از تکنیک های فوق پیشرفته ی مولتی بازی و عوام فریبی فورا مشکل رو بدین شکل که میبینین حل میکنه





که اینجا بنده با عرض پوزش ادامه ی عملیات و عکس هاش رو به دلیل عدم تطابق با هنجارهای اخلاقی جامعه سانسور میکنم و به نشون دادن نتیجه ی کار بسنده میکنم





غافل از اینکه این بشر خودش عوام فریبتره و داره نقشه میکشه برای لحظه ی مناسب تا زهر کشنده ی خودش رو در شریانهای حیاتی من بریزه 🙁









و باز هم مثل همیشه معلوم شد که سران دلپی پشت این جنایت وحشتناک دهشتناک غیر انسانی و غیر اخلاقی بودن و فریبرز مامور مخفی دلپی برای حذف مخالفان سیاسی بود






البته این تنها رسوایی دلپی در میتینگ نبود! توجه شما رو به عکس بدون شرح زیر جلب می کنم






و بدین صورت بود که شب فرا رسید و ملت خسته از عزاداری و گریه و ماتم به خواب عمیق و طویلی به مدت 1 ساعت فرو رفتند








بعضی ها حتی در خواب هم حاضر نبودن تا بازوکاشون رو زمین بذارن و یحتمل در خواب درگیر بی اچ بودند






بدون شرح




















برخی حتی در خواب هم به یاد نارفیقی ها دچار کمبود محبت شده بودن و چاره ای جز خودمحبت ضایی براشون باقی نمونده بود






و روحیران در آخرین شب حیات خود





که دلیل فوت ایشون هم در نهایت مشخص شد






نهنگ ها نیز شب آرامی را سپری کردند








بچه های حزب سبز در غربت و میان دشمنان خونین خود بدون دریافت بالش و لحاف و غیره بسیار بسیار مظلومانه در کنجی از سرما به دور خود جمع شدند و با حالتی دل کباب کن به خواب فرو رفتند








به خطوط لذت در چهره ی خواب گرفته ی پژمان و حالت "عمویی من خوابم میاد" در فریبرز دقت فرمایید





و در نهایت کل کل جدیت و "من خیلی شاخم" در خواب





این دو شخص هم برای انجام مقاصد شوم و پلید و شیطانی خودشون رو به خواب زده بودند تا بعد از اینکه همه خوابیدند بعلــــــــــه! که لبخند احمقانشون همه چیز رو لو داد :دی







بالاخره صبح فرا رسید و همه با شور و نشاط و شادی و انرژی از خواب بیدار شدند که در برخی موارد کثرت شادی و انرژی باعث بوجود اومدن صحنه های "جلف" شد

















درحالی که همه منتظر صبحانه بودند ، این وسط یک تمساح نامرئی که معلوم نشد کی بود به خدمت همه ی تخم مرغ ها رسید و الباقی جمیعا به حالت مقدس سماق مکیدن افتادند


ناچار و نا امید ملتی که چشم امیدشون به وعده ی بعدی یعنی ناهار دوخته شده بود ، شروع به بحث های سیاسی و حزبی کردند و اطلاعات و دانش گوهربارشون در مورد ارپابلیک رو به رخ همدیگه کشیدند و هرکسی سعی میکرد تا در مسابقه ی "بگم بگم" گوی سبقت رو از دیگران بگیره و اسناد "خفن تری" رو فاش کنه

















در همین حین ، وزیر دفاع گردن کلفت ایران ، که به معنی واقعی کلمه گردن کلفت تشریف داشتند! درحال آماده کردن نهار برای یک مشت شکم پر سر و صدا بودند

اندازه گیری کلفتی گردن وزیر دفاع ایران با مقیاس های جهانی






و همونطور که میبینید وزیر دفاع با آخرین تجهییزات به روز نظامی در حال آشپزی بودند





و مهارتشون در استفاده ی یک دستی از این تجهییزات رو به رخ کشیدند





و مسلما نتیجه ی آشپزی با این تکنولوژی پیشرفته جز خوردن انگشتان دست و حالت زیر نخواهد بود






و در نهایت زمان خداحافظی رسید

همه ناراحت از جدا شدن و البته با دستورات جدید خود برای زد و بند در یک سال آینده آماده ی رفتن میشدند

در این بین چشمان پر و اشک آلود بعضی ها جلب توجه میکرد که قلب هر بیننده ای رو از وسط دو شقه میکرد















برخی هم به جای چشم ، از ناحیه ی بینی در حال سوگواری بودند







و تعدادی هم که خدا می داند توی میتینگ چه بلایی بر سرشون آورده بودند ، در حال رفتن شعار آزادی و رهایی سر می دادند






و جمعیتی از علافان که 650 کیلومتر راه طی کرده بودند تا جماعتی علاف تر از خودشون رو به چشم ببینند و احساس رو سفیدی کرده و شب ها بهتر و آرام تر بخوابند

علافان در راه بازگشت












جلوه های ویژه و هنری که عکاس محترم ، رهبر فقید ایران مجازی ، حضرت آتیلا رحمه الادمین علیه به صورت دستی به عکس می دادند ، شایان توجه بود









و بدین صورت بود که در شب قدر ایران مجازی ، سرنوشت یکسال آینده ی تمامی احزاب و انتخابات و افراد و دعواها و شیرینی ها و غیره و غیره مقدر شد و جیره خواران و مواجبی بگیران با دستورات جدید خود راهی شهر و دیار و خانه ی خود شدند :دی



باقی عکس ها در مقاله ی بعدی بدون شرح قرار میگیره تا حجم این مقاله از این سنگینتر نشه


مقاله ی دوم و ادامه ی عکس ها

Part 2
علافی برای رستگاری قسمت دوم

http://www.erepublik.com/en/article/-92-1-2272669/1/20



از احمدرضای عزیز و همه ی دوستانی که از ماها میزبانی کردند ممنونم که یک شب و روز خاطره انگیز رو برای ما بوجود آوردند


جای همه ی دوستانی که نتونسته بودن بیان و دوستانی که نخواسته بودن بیان خالی بود

گاهی لازمه آدم فکر کنه چیزی که به خاطرش رفاقت هارو زمین میذاره آیا ارزشش رو داره یا نه؟




**************************************************************************************************************