بیندیشیم

Day 2,875, 00:38 Published in Iran Argentina by Simon.NS

این متن رو جایی خوندم، خوشم اومد گفتم دوستان استفاده کنن:


خیلی سال پیش با یکی از دوستام حرف میزدم. بحث رانندگی شد و ترس و اضطرابی که از تصادف کردن داشت. گفت یه تصادف بد داشته و بعد از اون پشت ماشین مضطرب میشه. به شوخی و خنده گفتم اووه!‌ چیه مگه؟ نکنه آدم کشتی.... گفت آره و زد زیر گریه.... و داستان تلخ تصادفی که با یک عابر داشت را تعریف کرد...
یکی دو سال پیش با دوستی حرف میزدم. میگفت چند روز دیگه امتحان داره و داره درس میخونه. من که چند روز قبلش دوستی باهام همین شوخی را کرده بود با خنده و به شوخی گفتم الان دیگه تو این سن و سال بچه ت باید واسه امتحان درس بخونه.... ناراحت شد... بغض کرد. گفت من روی بچه داشتن خیلی حساس و ناراحتم. شاید برای یک پسر، سن و سال برای بچه دار شدن خیلی برجسته و مهم نباشه... ولی برای یک دختر میتونه خیلی موضوع حساسی باشه... و باز هم اشکهایی که فرو ریخت...
چند ماه پیش با دوستی که تازه باهاش آشنا شده بودم حرف میزدم. عکسی از پای توی گچش فرستاد. برای من که بالای بیست بار دست و پام توی گچ بوده کلا شکستی و گچ گرفتن یه چیز عادی و بی اهمیت شده. به شوخی و خنده گفتم اوهو! نگفته بودی نقص عضو هم داری.... ناراحت شد... زد زیر گریه...گفت بیشتر از یکساله که درگیر یک بیماری استخونی پا شده و درد داره و نمیتونه درست مثل گذشته راه بره....

برای همهء ما پیش اومده و میاد که حرفی نسنجیده میزنیم و کسی را دلخور میکنیم. خیلی وقتها نمیدونیم حرفی که از دهانمون بیرون میاد چه تاثیری میتونه روی طرف مقابل داشته باشه. خیلی وقتها یک شوخی، یک مزه، یک کنایه، یک حرف ساده و یا حتی یک گله و بهانه، میتونه برای طرف مقابل بشدت آزاردهنده و ویران کننده باشه. میتونه دنیای اون فرد رو روی سرش خراب کنه. یا حداقل برای مدت کوتاهی باعث رنجش و ناراحتی عمیقش بشه.

لازم نیست دستمون را بیاریم بالا و بزنیم توی گوش یک نفر. خیلی راحت با چند کلمه،‌ حتی بی منظور، حتی به شوخی میتونیم یک نفر را له کنیم. یک نفر را آزار بدیم. یک نفر را ناراحت کنیم.

همیشه در روابط فردی و اجتماعی خودم سعی میکردم مراقب حرف زدن و شوخی کردنم باشم. بچه تر و جوون تر که بودم خیلی بی مهابا شوخی میکردم. مسخره میکردم. دست مینداختم. ولی باز هم سعی میکردم نسبت به دیگران بیشتر مراعات کنم. بمرور زمان و با گذشت سالها بیشتر و بیشتر روی رفتار و حرف زدنم فکر و تامل میکردم اما باز هم گاهی مثل همین مثالهایی که زدم، از دستم در میرفت و چیزی میگفتم که نباید.

باید بیشتر دقت کرد. باید بیشتر مراقب بود. ولی با این حال، تا چند روز پیش که برای خودم پیش نیومده بود، درد شنیدن حرفهای نسنجیده و تلخ و آزاردهنده رو حس نکرده بودم... ما خیلی وقتها داستان زندگی آدمها رو نمیدونیم. ما خیلی راحت آدمها را بدون در نظر گرفتن گذشته و پیش زمینه های ذهنی و احساسی و شخصیشون قضاوت میکنیم و نتیجه گیری میکنیم.
نمیدونیم و نمیتونیم حس کنیم یک نفر چه مسیری را تو زندگی طی کرده و تا به امروزش چه لحظه های تلخ و سخت و ناراحت کننده ای داشته و تا این لحظه که روبروی ماست چه زخمهایی توی زندگی خورده که هنوز جاش میسوزه. نمیدونیم بعضی حرفها و بعضی اصطلاحات و کنایه ها چه نمکی روی زخم میتونه باشه و میتونه چه بار معنایی ناخوشایندی برای دیگری داشته باشه.

حرفهای ما فقط صدا یا نوشته نیستند. حرفها باقی می مونند. اثر میگذارند. جایی توی ذهن و روح و روان افراد رد پا میذارن. مهم نیست چقدر به یک نفر نزدیک و چقدر با یک نفر صمیمی هستیم. مهم اینه که اگه حرف ناخوشایندی بزنیم، اثرش برای همیشه جاودان میشه. اگر با مشت توی صورت عزیزترین فردت هم بزنی باز هم دردش میاد. درست همونطور که با چند کلمه حرف میتونی بهش آسیب بزنی،‌ عذابش بدی،‌ شکنجه اش کنی. منتهی درد مشت بعد از چند ساعت خوب میشه. درد حرف شاید تا آخر عمر باقی بمونه.

پس... بیشتر دقت کنیم. فقط همین!