بوی زهرا می دهد پهلوی آقا زاده ها

Day 2,888, 09:55 Published in Iran Serbia by Mishbili






گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم

رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما

نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا



به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا

با دل ماسه نفرراه بیا راه بیا

چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا

تو بیا با قدمت گرچه به اکراه بیا



تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند

تند بادند که در معرکه برخاستند



باز میدان ز تو جنبش طوفان با من

تخت از آن توو پیش تو جولان با من

شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من

ذره ای غم به دلت راه مده جان با من




آمدم گرم کنم گوشه بازارت را

تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را



به کفم خیرعمل خیرعمل آوردم

دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم

من از این دشت شقایق دوبغل آوردم

دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم



تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند

شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند




دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم

دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم

بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم

تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم



به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم

چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم



دختر مادرم و جان پس در خواهم داد

او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد

جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد

میخ اگر خوردبه تن تن به تبر خواهم داد

چادرش را به کمر بست اگر می بندم

دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم




قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد

تازه میکرد نفس را و مجدد می زد

وای از دست مغیره چقدر بد می زد

جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد



مادرم ناله بجز آه علی جان نکشید

دست او خرد شد و دست ز دامان نکشید



وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود

حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود

لشگری پا و سر و دست تلنبار شود

بچه شیر خودش شیر جگردارشود




در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد

خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد




وقت اوج دو کبوتر دوبرادر شده بود

نیزه و تیر تبرهادوبرابرشده بود

خیمه ای سد دوچشم تر مادر شده بود

ضربه هاشان چه مکرر چه مکرر شده بود



روی پیشانی زینب دوسه تاچین افتاد

تا که از نیزه سر این دو به پایین افتاد

*******







آموختم از مادرم این رسم وفاداری را
یاد من داد پدر شیوه ی دلداری را
ندهم پس ز کفم مثل تو سالاری را
هیچ خالی نکنم پشت سر یاری را

نذر تو کرده ام این جان و سرم را به خدا
میدهم پای تو هر دو پسرم را به خدا

کاش با خواهش من ساز مخالف نزنی
عوض سازش من ساز مخالف نزنی
پای این بارش من ساز مخالف نزنی
تویی آرامش من؛ ساز مخالف نزنی !

هدیه ام را نپذیری دل من میشکند
خمره ی عاشقیم؛ حاصل من ؛ میشکند

خاطرت جمع بود مادرشان من هستم
رزمشان رزم بود مادرشان من هستم
هر دو تا جنگ بلد مادرشان من هستم
این برای تو سند ؛ مادرشان من هستم


پای تدریس ابالفضل نشستند اینها
هر یکی دگری شیر نر هستند اینها

پا رکابت که رسیدند ذره پوشیدند
دائما در پی جلب نظرت کوشیدند
از سر شوق نگاهت چقدر جوشیدند
بی حریفند اگر شیر مرا نوشیدند

این دو سربازم از عشق تو چنین شیدایند
در رگ و در پی شان حب علی را دارند

ای به قربان نگاه تو نگاه ترشان
به فدای علی اکبر تو پیکرشان
اذن پرواز بخواهد فقط از تو پرشان
بعد اینها تو اگر اذن دهی مادرشان
گرد و خاکی وسط معرکه راه اندازد
لرزه بر پیکره ی خصم تو میاندازد

میوه های دل من از سر زین افتادند
زخمی و تشنه ز مرکب به زمین افتادند
پای تو پای نگهبانی دین افتادند
حاصل عشق الهی ایت چنین افتادند

برو‌میدان که بلایی سرشان آمده است
برو که بد به دل مادرشان آمده است

انتظارم نکش اینبار نمی آیم من
اصلا انگار نه انگار نمی آیم ‌من
با نگاهت نکن اصرار نمی آیم‌ من
دو گلم نذر علمدار نمی آیم من


شاکرم ؛ هستی من داد به باغ تو ثمر
نوبتی پیکرشان را به سوی خیمه ببر

*******

رو سفیدم میکنند و فخر مادر میشوند
نو جوان هایم سپرهای برادر میشوند

این پسرها پیشکش های من وعبدلله اند
صحبت جنگ وجدل باشد قلندر میشوند

آینه انگار پیش مرتضی بگذاشتند
هیبت جنگی که میگیرند حیدر میشوند

دست برشمشیر میگیرند طوفان میکنند
یک تنه قطعاً حریف چند لشگر میشوند

خون قتال العرب جاریست در رگ هایشان
قابض الارواح کوفی های کافر میشوند

بوی زهرا میدهد پهلوی آقازاده ها…
چونکه بایک واسطه فرزندکوثر میشوند

زیر نیزه یاد غمهای مدینه میکنند
گریه کن های جوانمرگی مادر میشوند

هر چه باشد هردو خواهرزاده های محسن اند
منتقم های شهید ضربه ی در میشوند

اکبر تو ارباً اربا شد ولی شکر خدا
دست گل هایم پس از او زود پرپر میشوند

...
اینجا هم شعر های قشنگی هست:

http://www.ghasemiyoon.ir/category/67