بنشینیم و بیندیشیم ...

Day 2,209, 03:44 Published in Egypt Serbia by Mishbili

بنشینیم و بیندیشیم!

این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دل های پراکنده؟




مهربانی به دل بسته ی ما مرغی ست
کز قفس در نگشادیمش
و به عذری که فضایی نیست
وندرین باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوایی نیست
ره پرواز ندادیمش




دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد
دست ها با دشنه همدستان گشتند
و زمین از بد خواهی به ستوه آمد
ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
وینک از سینه ی دوست
خون فرو می ریزد!



********************************************

در گشودند به باغ گل سرخ
و من دلشده را
به سرا پرده ی رنگین تماشا بردند:




















********************************************


در میان اشک ها پرسیدمش:

خوش ترین لبخند چیست؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت:

لبخندی که عشق سر بلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم

بوسیدمش.








بستنی قیفی های لعنتی



شب شغال روز کلاغ:

♥ صدای رویایی رضا یزدانی♥