سهراب

Day 3,112, 10:41 Published in Iran Romania by MahdiY
سال ميان دو پلك را
ثانيه هايي شبيه راز تولد


بدرقه كردند.
كم كم ، در ارتفاع خيس ملاقات
صومعه نور
ساخته مي شد.
حادثه از جنس ترس بود.
ترس
وارد تركيب سنگ ها مي شد.
حنجره اي در ضخامت خنك باد
غربت يك دوست را
زمزمه مي كرد.
از سر باران
تا ته پاييز
تجربه هاي كبوترانه روان بود.

باران وقتي كه ايستاد
منظره اوراق بود.
وسعت مرطوب
از نفس افتاد.


قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد.