سقوط یک افسانه ، ظهور یک افسانه

Day 3,034, 08:47 Published in Iran Iran by AMIRKABIR72
سلام خدمت همه ی دوستان عزیز
بعد از ماه ها سعی و تلاش در ارپ دیگه وقت خداحافظیه درسته نتوستم خیلی کارا بکنم درسته کلی پلن داشتم اما فرصت انجامش نشد ، خلاصه دوس داشتم زیادتر بمونم تو این بازی چون این بازی فرا تر از یه بازی بود برام درست مثه یه جامعه بود خیلی چیزا یاد گرفتم با خیلی دوست شدم خیلی چیزا یاد گرفتم از همه دوستان درس ببخشش و اعتماد و... کلی درس دیگه که هیچ وقت تو دنیای واقعی نمی تونستم یاد بگیرم یا اشتباه یاد گرفته بودم در اینجا یاد گرفتم مهم نیس که من دقیقا با چه خصوصیات هستم خصوصیات نژادی ، عقایدی و از این حرفا از ارپ درس انسانیت یاد گرفتم یاد گرفتم که همیشه و هر کسی با هر عقیده ای قابل احترامه اما دلیل رفتن من ؟! خب بعد از کلی درگیری و بند پ و تلاش چند ماهه بالاخره کارای پاسپورتی و سربازیم اوکی شد و دیگه با فوت زود هنگام دوس دخترم این خداحافظی رو تسریع بخشید دلایل هم کلی دلیل و مشکل بود که با رفتن فقط حل میشید 🙂 خیلی خوشحال شدم از تک تک آشنایتون جا داره واقعا یه تشکر صمیمانه بکنم از خونواده سبز که در همیشه و همه حال پشتم بود وایسادن جا داره از سه دوست خیلی صمیمی تو سبز ینی حمیدرضا ، حمید و محمد تشکر کنم چون شاید اگه اونا به من تو مسیر اداره حزب اجازه ورود نمیدادن شاید پارسای فعلی نبودم
جا داره از امیر تشکر کنم که همیشه با هم مثه یه برادر بوده و کلی بهش مدیونم چه معنوی چه مالی چون هیچ وقت پشتم رو خالی نکرد جدا داره از تک تک ایرانی ها عزیز تشکر کنم
جا داره از پرهام تشکر کنم شاید نصف هویت سیاسیم و خودم رو تو کابینه پرهام در نقش وزیر آموزش پیدا کردم
جا داره یه تشکر ویژه و خیلی مخصوص بکنم اول از مستان که نذاشت از بازی برم و حمایتم کرد و دوم از پدرام عزیز شاید نود درصد دانش نظامی رو با کمک ایشون و دادن دد واکر دست من یاد گرفتم
خیلی هستن باید ازشون تشکر کنم خیلیا حتی همونیی که تو نامه ها فحش دادن به خودم حرفای رکیک زدن یا اینکه توهین کردن منو نوکر و اینا خوندن از اونا هم مچکرم ، مچکرم که با اون نامه ها نشون دادید دارم راه پیشرفت خودم رو میرم 🙂 کلا از همه تشکر دارم نمیدونم واقعا چطوری از جمع بالای دویست نفر از تک تک تشکر بکنم خلاصه کسی ناراحت نشه که ما میریم
همونطور می دونید اسم مقاله هست سقوط یک افسانه ، ظهور یک افسانه خیلی این تیتر رو دوس داشتم و اینو به عنوان آخرین مقاله م انتخاب کردم جریان اینه یکم اغراق و خودستایی کردم 🙂 همونطور که می دونید هر افسانه ای پایان داره ما هم تموم شدیم 😉 اون بخش ظهور یک افسانه با تموم شدن یه افسانه یه افسانه دیگه شروع میشه بله قراره که یکی هم اسم و فامیل خودم که یکی از اقوام هستن اکانت رو دست بگیره اسم این آقا پارسا هستش شونزده سن داره و سال دوم هستن از وقتی که خواستم از بازی برم و دنبال کارای پاسپورت و اینا افتادم به پارسا آموزش دادم که چجوری بازی کنه چون می دونستم یه روزی میرم و کسی نیست به بازی برسه پس نگران نباشید که نیستیم اون ادامه میدم گرچه من نیس ولی همین که فایت برای ایران میزنه می تونه به عنوان آخرین میراث من واقع بشه
در ضمن از شنبه دیگه اکانت دست اونه
خب فک نکنم چیزی مونده که بنویس
خیلی مرسی
خداحافظ برای همیشه
پارسا
😖