همپا ، نام یک روستا هم بود ...

Day 2,891, 06:26 Published in Iran Iran by H a m p a


به نام خدای حرفهای خوب

از پاییز بدم می آمد
همیشه ی خدا پاییز ها و زمستان ها بیخودی عصبی م می کردند .. با اینکه خودم هم پاییزی بودم ، با اینکه میلاد هم پاییزی ست .. با اینکه بابا و مامان پاییزی اند
با اینکه همه ی کسانی که دوستشان داشته ام پاییزی اند اما بازهم پاییز و زمستان چیز حال به هم زنی بود ..
اما حالا یک هویی بی آنکه بخواهم تغییری در نگرشم و عواطفم ایجاد کنم پاییز چیز خوبی شده است .. فکر کردن به بارانی بودن هوا و چای خوردن و هات چاکلت خوردن چیز خوبی شده است ... لولیدن توی پتوهای گلبافت چیز خوبی شده است .. حتی سرما خوردگی های پاییزی هم چیز خوبی شده است ...
حالا که هیوا پاییز را برای به دنیا سلام کردن ، انتخاب کرده است قطعا باید پاییز فصل خوب و قشنگی باشد ...
اینکه توی هوای بارانی با میلاد برویم مرغ سوخاری بخریم و فلافل بخریم و چای صلواتی بگیریم و بنشینیم توی ماشینی که خیسی باران جلوی دید شیشه هایش را گرفته است و من حتی به زور نفس بکشم و سنگین باشم و بی قرار و منتظر باشم ، چیز قشنگی است ...
می بینید بسیار احساساتی تر از گذشته حرف می زنم . نوشتن این چیزها هم اینجا چیز بیخودیست اما من جای دیگری برای نوشتن همین خزعبلاتی که می خوانید ندارم .
در کل این روزها رو به سردی رفتن هوا حالم را خوب می کند .

مدتی نیستیم
با احترام و عشق
همپا