داستان زیبای شاپور یکم و آهنگر

Day 2,427, 14:55 Published in Iran Iran by I n f 0 r m e r

آهنگري شمشير بسيار زيبا تقديم شاپور یکم پادشاه ساساني نمود .

شاپور از او پرسيد چه مدت براي ساختن اين شمشير زمان گذاشته ايي و آهنگر پاسخ داد يك سال تمام .
پادشاه ايران باز پرسيد و اگر يك شمشير ساده براي سربازان بسازي چقدر زمان مي برد ؟ و او گفت سه تا چهار روز .
شاپور گفت آيا اين شمشير قدرتي بيشتر از آن صد شمشير ديگري كه مي توانستي بسازي دارد ؟آهنگر گفت: خير ، اين شمشير زيباست و شايسته كمر شهريار !
پادشاه ايران گفت : سپاسگذارم از اين پيشكش اما ، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگيدن ، من از شما شمشير براي سپاهيان ايران مي خواهم نه براي خودم ، و به ياد داشته باش سرباز بي شمشير نگهبان كيان كشور ، پادشاه و حتي جان خويش نيست .

اين سخن شاپور یکم ما را به ياد اين سخن داناي ايراني ارد بزرگ مي اندازد كه : فرمانرواي شايسته اسير كاخ ها نمي شود نگاه او بر مرزهاي كشور است .شاپور با نگاهي پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جاي توجه به نيازهاي واقعي كشور ، براي من زينت آلات مي سازند و اين سرآغاز سقوط ايران است . پدرم به من آموخت زندگي ساده داشته باشم تا فرمانرواييم پايدارتر باشد . پس براي سربازان شمشير بساز كه نبردهاي بزرگ در راه است.



به کوروش چه خواهيم گفت؟


اگر سر بر آرد ز خاک


اگر باز پرسد ز ما


چه شد دين زرتشت پاک ؟!


چه شد ملک ايران زمين؟!


کجايند مردان اين سرزمين ؟!


به کوروش چه خواهيم گفت؟!


اگر ديد و پرسيد از حال ما ؟!


چه کرديد بُرنده شمشير خوش دستتان ؟!


کجايند ميران سر مستتان ؟!


چه آمد سر خوی ايران پرستی ؟!


چه کرديد با کيش يزدان پرستی ؟!


به شمشير حق ، نيست دستی ؟!


که بر تخت شاهی نشسته است ؟!


چرا پشت شيران شکسته است ؟!


در ايران زمين شاه ظالم کجاست ؟!


هوا خواه آزادگي ، پس چرا بی صداست ؟!


چرا خامش و غم پرستيد؟! های


کمر را به همت نبستيد ٬ های


چرا اينچنين زار و گريان شديد ؟!


سر سفره خويش مهمان شديد ؟!


چه شد عِرق ميهن پرستيتان ؟!


چه شد غيرت و شور و مستيتان ؟!


سواران بی باک ما را چه شد ؟!


ستوران چالاک ما را چه شد ؟!


چرا مُلک تاراج می شود ؟!


جوانمرد محتاج می شود !!!


چرا جشنهامان شد عزا ؟!


در آتشکده نيست بانگ دعا ؟!


چرا حال ايران زمين نا خوش است ؟!


چرا دشمنش اينچنين سر کش است ؟!


چرا بوی آزادگی نيست ؟! وای


بگو دشمن ميهنم کيست ؟! های


بگو کيست اين ناپاک مرد ؟

که بر تخت من اينچنين تکيه کرد ؟!


که تا غيرتم باز جوش آورد


ز گورم صدای خروش آورد


به کوروش چه خواهيم گفت؟


اگر سر بر آرد ز خاک....


دنبال مخاطب خاص و عام هم نگردین
واقعا به فکر فرو بردم گفتم برای شما هم بزارم 🙂

ومن الله توفیق

محمد اینفورمر