کمى بخندىم

Day 2,032, 04:49 Published in Iran Iran by sarlakirag

یکی از اساتیدمیگفت: "یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت.
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون....
قضیه به گوش استاد رسيد (ميدونيد كه، توسط عده اي از آقا پسرها) جلسه بعد استاد کمي دیر اومد سر کلاس و براي توجيه دير آمدنش گفت: از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدم، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!
دخترا پا شدند كه برن بیرون، استاد گفت: کجا میرید، وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود! تمام کلاس رفت رو ﺑﺮﺍﻡ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺍﻭﻣﺪﻩ... ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺳﻤﺖ ﮔﻮﺷﯿﻢ
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ:
ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﭘﺴﺮﻡ ﺍﺳﺘﺨﻮﻭﻥ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ! |:
ﺍﺻﻦ ﯾﻪ ﻭﺿﯽ هوا !!!