علاقه به هیتلر و تنفر از اعراب برای چیست؟

Day 2,008, 23:22 Published in Iran North Macedonia by SM1104

نژاد آریائی از دیدگاه هیتلر




علاقه هیتلر به ایران آریائی و ارتباط آن با حمله اعراب به ایران

شاید برخی از شما عزیزان با کمال تعجب از خویش بپرسید که چه ارتباطی میان علاقه هیتلر به ایران آریائی و حمله اعراب به ایران و تنفر از یهودیان وجود دارد؟ من نیز با کمال صداقت باید بگویم به ظاهر هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند اما یک ارتباط عجیب بین این 2 مسئله وجود دارد و آن پوچ بودن هر 2 تفکر است.


بارها و بارها کامنتهای برخی از دوستان و حتی دوستداران سایت به یکی از 2 مسئله نتفر از اعراب و یا اظهار شادمانی از اینکه ایرانیان نیز از جمله ملل آریائی میباشند و علاقه هیتلر به نژاد آریائی میتوانست در صورت پیروزی هیتلر، برای ایرانیان سعادت و بهروزی به همراه آورد، اشاره داشت. در پاسخ به این دسته از عزیزان مطلب ذیل بدون هیچگونه غرض ورزی و صرفا براساس داده های تاریخی و یا منطبق بر خرد محض نگاشته میشود و امید است برخی توهمات تاریخی در این خصوص برطرف شود.

آنچه موجب سرایت و اپیدمی نظریه تنفر از اعراب شده است ریشه در حمله اعراب در 1400 سال قبل دارد و در واقع ریشه این تنفر، بیشتر تاریخی است تا بر مبنای تحلیل داده های علمی.

واقعیت این است که تاریخ صحنه نبرد منافع میان ملت ها بوده و خواهد بود. در طی زمان تمدنها در چرخه محتوم یک سیکل تاریخی، ایجاد شده و در نهایت منقرض میگردند. تشکیل یک تمدن تابع قوانینی کاملا ساده و قابل فهم و منطقی بوده و خواهد بود. برای مثال در تمام ادوار، زمانی که تعداد جمعیت یک منطقه نسبت به منابع در دسترس افراد آن منطقه فزونی میافت، تاریخ شاهد چیزی بود که به آن مهاجرت میگویند. بهترین و قابل لمس ترین این نمونه را باید مهاجرت اقوام آریائی از منطقه فرا رودان (ماورا النهر) و قزاقستان به ایران دانست. زمانی که تعداد جمعیت آریائی ها در منطقه فرا رودان نسبت به مراتع در دسترس آنان فزونی یافت، آریائی ها که اقوامی دامدار و وابسته به مرتع بودند، ناگزیر به مهاجرت به سوی سرزمینهای جنوبی که بعدها ایران نامیده شد، گردیدند. آریائی ها ناگزیر از مهاجرت به سوی جنوب بودند زیرا حرکت آنان به سمت غرب در سواحل دریای خزر و کوه های اورال با مانع روبرو شد و حرکت به سوی سرزمینهای شمالی ورود به مناطق سردسیر سیبری را به همراه داشت و حرکت به سوی شرق خطر مواجهه با اقوام زردپوست مغولستان را ایجاب مینمود. آریائی ها پس از ورود به خاک ایران اقوام بومی را که قبل از ورود آنان در این سرزمین زندگی میکردند، منکوب نمودند و خود به عنوان مالکان جدید این مرز و بوم شناخته شدند اما امروزه هیچکس نسبت به اشغال این سرزمین با قوه قهریه توسط آریائی ها اعتراضی ندارد. واقعیت حمله اعراب به ایران نیز براساس همین فرمول تئوریزه می گردد. بنابراین فرمول هر پدیده ای در دنیا در مسیر فنا و نابودی حرکت می کند.

تمدنها نیز از این قانون مستثنی نیستند و براساس این قانون هر تمدنی دوره کودکی و جوانی و بزرگسالی و کهنسالی و سرانجام انحطاط درونی را طی خواهد نمود. این یک واقعیت تاریخی است که امروزه تمدنهای با شکوهی مانند یونان و روم باستان و امپراطوری مغول و تمدن بنی عباس و حکومت نازی و کمونیسم شوروی و امپراطوری ساسانیان دیگر وجود ندارد. زیرا تمام این تمدنها پس از طی دوره کودکی و جوانی و بزرگسالی و کهنسالی به انحطاط رفته اند. همچنین یک اصل تاریخی نیز وجود دارد که نابودی تمدنها را در نتیجه یک و یا هر دو عامل درونی و یا بیرونی می داند. برای مثال تمدن خوارزمشاهیان که دچار انحطاط درونی شده بود، در نتیجه حمله مغول (عامل بیرونی) رو به انقراض رفت اما تمدن کمونیسم که دچار انحطاط درونی شده بود، نه براثر فشار از بیرون، بلکه در نتیجه فشار از درون (که مانند یک میوه گندیده که به حداکثر رشد خود رسیده بود)، فروپاشید. باید خاطر نشان نمود که هر تمدنی در خطر تهاجم دائمی قرار داشته و دارد. برای مثال اعراب در طول حکومت ساسانیان به ایران و مرزهایش دست اندازی مینمودند اما به دلیل وجود یک حکومت قدرتمند داخلی هرگز تا زمان یزدگرد سوم موفق به نابودی تمدن ایران نشدند. آنچه مسلم است این است که یکی از خطراتی که هر حکومت را تهدید مینماید، وجود نیروهای همگرا در مرزها و حوزه های جغرافیائی پیرامونی میباشد. نیروی همگرا به یک عنصر مشترک گفته میشود که قبایل و ملل متفرق گرداگرد آن عنصر متحد شده و به همگرائی میرسند. نمونه بارز این امر را میتوان اتحاد قبایل مغول زیر لوای چنگیزخان و همگرائی این قبایل و سپس حمله به چین و ایران دانست.

در زمان حمله اعراب به ایران ساسانی که منجر به انقراض این سلسله شد، عنصر مشترکی که قبایل متفرق عرب را گرداگرد یکدیگر مجتمع ساخت، اتحاد زیر پرچم اسلام بود. حال یک تمدن با شکوه (تمدن ساسانی در زمان حمله اعراب) به دوره کهنسالی خود رسیده و یک نیروی همگرا و بسیار منسجم در مرزهای این امپراطوری تشکیل شده و این امپراطوری نیز از داخل فاسد شده است بنابراین باید نتیجه گرفت که انقراض ساسانیان نه فقط امری فرا زمینی و غیر محتمل نبوده است بلکه فرجام محتوم آن امپراطوری محسوب میشد.

تمام آنچه در بالا نگاشته شد برای انتقال این مفهوم بود که اساسا علت انقراض تمدن ساسانی نه فقط اعراب نبودند، بلکه این تمدن محکوم به شکست و انقراض بود و مسئله تنفر تاریخی از این قوم نمیتواند پذیرفته شود زیرا آنان با ایران همان کردند که مغول ها و اسکندر و ترکهای سلجوقی. اما ما ایرانیان هرگز نسبت به مغولها و ترکان سلجوقی مشابه اعراب حس تنفر نداشته ایم. در پایان باید خاطر نشان نمود صدها سال قبل از انقراض سلسله ساسانی، اعراب در منطقه بین النهرین و خوزستان ایران ساکن بوده اند و در واقع آنان پس از حمله اعراب به ایران ساکنان اشغالگر خوزستان محسوب نمی شوند و یکی از عناصر تشکیل دهنده ایران در دوره ساسانی به حساب می آیند و اظهار تنفر از اعراب در واقع اظهار تنفر از یکی از قدیمی ترین اقوام ایرانی محسوب میشود و فاقد پشتوانه علمی و تاریخی است.

در خصوص مسئله دوم که اظهار شادمانی از اینکه ایرانیان نیز از جمله ملل آریائی میباشند و علاقه هیتلر به نژاد آریائی میتوانست در صورت پیروزی هیتلر، برای ایرانیان سعادت و بهروزی به همراه آورد نیز باید به ذکر چند نکته علمی و تارخی اشاره نمود.

یک اشتباه رایج این است که تصور می شود هیتلر نژاد آریائی را صرف نظر از موقعیت مکانی آن، نژاد برتر میشمرده است و این یک توهم فانتزی است که بیشتر ما ایرانیان با آن مواجهیم. برای اثبات این مدعا باید به چند نکته اشاره نمود.

بنابر تمام اسناد و شواهد تاریخی آنچه به عنوان نژاد برتر توسط راست گرایان و ناسیونالیست های رادیکال نازی شناخته میشد، عبارت بود از نژاد آریائی نوردیک. نژاد آریائی نوردیک بنا بر اعتقادات نازیها و شخص هیتلر به مردمی گفته میشد که ریشه اصلی آنان از مردمان شمال اروپا و اسکاندیناوی بود و این نژاد در طول تاریخ از منطقه اسکاندیناوی فعلی به دانمارک رخنه نمود و از دانمارک در یک خط کشیده شده از جنوب اتریش تا دریای بالتیک در شمال و از شرق از قسمت غربی لهستان (پروس شرقی) تا مرزهای فرانسه اشاعه یافت.

بنابر نظریات گوبینو که تئوریهای او یکی از اجزای تشکیل دهنده تئوریهای نژادی نازیها محسوب میشود، مردم ساکن در غرب رود اودر (مرز غربی آلمان با لهستان) تا مرزهای فرانسه و ساکنین اتریش و هلند و دانمارک و کشورهای اسکاندیناوی دارای بالاترین خلوص نژاد آریائی محسوب میشوند. همچنین مردم کشورهای ایسلند و انگلستان و اسکاتلند نیز در زمره ملل آریائی میباشند اما فرانسویان که دارای ریشه نژادی ملل ژرمن به حساب می آیند به دلیل اختلاط با ملل سرزمین های منطقه مدیترانه (اقوام لاتین) خلوص نژادی خود را از دست داده اند. گوبینو که برای مدتی در ایران به عنوان وزیر مختار فرانسه منصوب شده بود اعتقاد داشت که اگرچه ایرانیان دارای نژاد آریائی بوده اند اما امتزاج (اختلاط) آنان با اعراب و ترکها [اقوام زرد پوست شمال خراسان که با نام عمومی ترک ها شناخته میشوند و با مردم آذربایجان که دارای نژاد قفقازی هستند مغایرت دارند] موجب شده است تا خلوص نژادی ایرانیان به کلی از بین برود. براساس نظریه هیتلر مرد ژرمن یا نژاد نوردیک یا آریائی های شمالی نژاد برتر محسوب میشوند و نه ایرانیان و یا فرانسویان. نام نژاد نوردیک برگرفته شده از نام نورث (NORTH) که معنای شمالی میدهد، بوده و علت این نامگذاری این است که مردم آریائی نوردیک در کشورهای اسکاندیناوی که در شمال اروپا واقع است، زندگی میکردند. همچنین بنابر تقسیم بندی مردم شناسان و متخصصین علوم ژنتیک مردم ایران جزئی از نژاد هندو اروپائی محسوب میشوند. عده ای گمان می کنند کلمه ترکیبی هندو اروپائی نشانگر این است که نژاد مردم ایران دارای ریشه اروپائی میباشد. در پاسخ باید گفت که واژه هندو اروپائی اشاره به ملل سفید پوست مختلفی دارد که از هند تا سرحد اروپا گسترش یافته اند و دارای بالاترین تنوع نژادی میباشد. ترکهای مستقر در فرا رودان (مانند ازبکها و قرقیزها و ترکمن ها و قزاقها) جزو این طبقه بندی محسوب نمی شوند و متعلق به نژاد زرد میباشند و عربها نیز به نژاد عرب (سامی و یا حامی) تعلق دارند.

با عنایت به موارد مشروحه بالا آنان که همچنان برای هیتلر و پیشوایشان سایت راه انداخته اند و آنان که در کامنتهایشان افتخار میکنند که ایرانی هستند و از اعراب و یهود ابراز تنفر میکنند باید بدانند اساسا هیتلر و تئوریسین های نازی ایرانیها را جزو نژاد آریائی طبقه بندی نمیکردند و این تصور که در صورت پیروزی هیتلر، ما ایرانیها به کرامت و منزلت دست میافتیم، امری ساده لوحانه است. در طول تاریخ هیچ گاه هیچ کشور استعماری موجب آبادی و پیشرفت کشور دیگری را فراهم نیاورده است و مسلم است که در صورت پیروزی هیتلر، آلمان جای استعمار انگلستان را میگرفت و آش همان آش و کاسه همان کاسه و به قول فردوسی شاعر گرانقدر کشورمان:

از آن روز این خانه ویرانه شد که نان آورش مرد بیگانه شد

به یاد داشته باشیم این کشور با نشستن به امید این که هیتلرها بیایند و آن را آباد نمایند و یا آمریکائیها بیایند و آن را آباد نمایند، آباد نخواهد شد. آندسته از دوستان که از هیتلر و کارهای اعجاب آور او صحبت میکنند باید بدانند تنها کار اعجاب آوری که هیتلر نمود این بود که در پایان جنگ از آلمان کشوری رجعت داده شده به ماقبل تاریخ ساخت که مردم آن حتی ضروریات اولیه برای ادامه زندگی مانند آب و برق را هم در اختیار نداشتند. شکست آلمان و ایتالیا اثبات نمود که یک ملت هر اندازه هم که شایسته باشد، در صورت حاکمیت ایدئولوژی های ناسیونالیستی افراطی طعم صلح و پیروزی را نخواهد چشید زیرا ناسیونالیسم ِ محض سمی مهلک بر پیکره یک جامعه محسوب می شود و درک سیاسی و اجتماعی یک ملت را به بن بست خواهد کشاند. هیتلر از برتری نژاد آریا سخن میگفت اما به راستی اگر این نژاد برتر بود، چرا در پایان جنگ غم انگیزترین سرنوشت را با تقسیم آلمان به دوپاره شرقی و غربی به خود اختصاص داد. دوستان عزیز امروزه در فلسطین اشغالی نیز گروهی تحت لوای صهیونیزم همان سخنان هیتلر را به نژاد خود نسبت میدهند و خود را قوم برگزیده خداوند معرفی میکنند. براستی مرز توهم تا کجا امتداد دارد؟
.V&S if u agree