عشق ، نان ، ایران

Day 1,917, 10:40 Published in Iran Iran by Albus


هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود

هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینی ست

که مزد گورکن

از بهای آزادی آدمی

افزون باشد






نه میدانم کیستم و نه میدانم کجا هستم

جایگاه من کجاست؟ از کدام عشق و کدام نان تغذیه میکنم و برای که؟

یک چیز ثابت است همانگونه که همیشه بود و من ایرانی هستم همانگونه که همیشه بودم

اما لفظ "ایرانی" بودن را چه کسی معنا خواهد کرد؟ زیرا عادت کرده ایم که در این چندرغاز فضای تنگ مجازی ، خوب و بد از هر صدایی سودایی است و هر سلیقه ای حکمی متفاوت بر قمار سیاست

سیاست ما نه پدر دارد و نه مادر ، اما خوب می داند که چگونه پدرخوانده بسازد و مادر هر مخالفی را مرهون رحمت خویش قرار دهد

و اینجاست که من دوباره خواهم پرسید ، کیست این مخالف؟

ای مخالف بی شرف بی همه چیز خائن! ای کسی که همه ی تقصیرات گردن توست! یا حداقل اربابان قدرتمان اینگونه میگویند! کیستی که همیشه باعث و بانی بدبختی و حذمان هستی و هرماه یک بار جناح عوض میکنی

یا شاید هم تو ثابت هستی و این قدرت خانم زیبای دلفریب ماست که هرماه جناح عوض میکند و هربار مسئولیت گناه بر دوش آن مخالف فرضی پشت پرده ی خونخوار


افسوس
افسوس از من
افسوس از "عوام" من

که نه ایرادی بر تشنگان قدرت میتوان گرفت و نه خرده ای بر خائنان وطن که این است هرچه در ذاتشان بود و همان خواهد بود تا ابدیت مجازیمان

ایراد از من و توست ای هموطن! مشکل از من و امثال من و تو هست که "عوامیتمان" نه سلاح حقمان و چکشی برای سرکوب بصیرتمان گشت

ایراد از من و توست که مگس را بر تخت پادشاهی سیمرغ جولان دادیم تا بار دیگر بصیرت همیشه بیدارمان حماسه ساز موفقیت های بزرگ شود ، صدالبته برای اجنبی ها

ایراد از من و توست که هر مرد و نامرد و از چشم افتاده ای زبان ابترش را برای رییس جمهور و منتخبمان دراز میکند و گودالی میسازد برای روس پدرسوخته تا او نیز سهمی در این شنای گِل داشته باشد و زبانش را برای نماینده ی افکارمان دراز کند



!چه میدانستم که کیستی ای هموطن

روزی که فریاد میزدم "عوام" باش
روزی که ندا میدادم مستقل باش
روزی که دار و ندار و آبرویم را برای قدرت گرفتنت برباد میدادم
روزی که عرفان ها و محمدهایم را برای تو از دست دادم
روزی که پایم را در جولنگه مگس ها نهادم
و روزی که عوامیتم را با افتخار فریاد زدم
و روزی که تنها ماندم

!چه میدانستم که کیستی ای هموطن

که عوامیتت را عدم بصیرتت خواندی و قدرتت را نوکری برای اربابان بزرگ

نه ندایی از خود دادی و نه تلاشی برای کشورت ، نه صدایی رسا بودی و نه دیواری برای دولتت

تنها انتظار بودی و توقع و فریاد

که افسوس و صد افسوس همانا وطن پرستی از چشم تو سوزاندن چند دمیج بیشتر است





زبانم از نقد بیشتر ملتم قاصر است زیرا هر معلمی بر گردن شاگردش دینی دارد ادا نشدنی که او را از عشق و تنفرش یکجا مصون می دارد و چه درس ها که تو به من نیاموختی ای "عوام" دلفریبم

تلخ و ناخوش اما آموزنده و عبرت برانگیز

که نه ظرفیت آزادی را داشتی و نه ظرفیت سهیم بودن در قدرت ، همانا که من نیز یکی از تو بودم



نه میدانم کیستم و نه میدانم کجا هستم

جایگاه من کجاست؟ از کدام عشق و کدام نان تغذیه میکنم و برای که؟

یک چیز ثابت است همانگونه که همیشه بود و من ایرانی هستم همانگونه که همیشه بودم

اما لفظ "ایرانی" بودن را چه کسی معنا خواهد کرد؟ زیرا عادت کرده ایم که در این چندرغاز فضای تنگ مجازی ، خوب و بد از هر صدایی سودایی است و هر سلیقه ای حکمی متفاوت بر قمار سیاست


ایران من برای من اشتراک من و توست
تجمیع هرساز مخالف زیر یک پرچم و کش و قوس های گاه ناعدلانه و گاه ناعدلانه تر برای نشان دادن وطن پرستی بیشتر

شاید هم پیستی نمایشی برای کسب قدرت بیشتر آنانکه ادعای ایران ایرانشان از صدای "عوام" رساتر است

و شاید هم کشوری ساده
ایرانی ساده

که افزایش اعتبار و آبرویش خار چشم اربابان خارجی و داخلی شده زیرا که سهمی در این موفقیت نداشته و نخواهند داشت و هر موفقیتی برای ایران عزیزتر از جانم شکستیست بزرگ برای آنانکه سهمی در آن نداشته باشند ، از هر جناح و حزب و گروهی



!هموطن

حذف ها و شکست ها و پیروزی های زیادی دیده ایم و خواهیم دید و این چرخ خواهد چرخید با من و تو یا با ما

اکنون سرنوشت تو در دست توست

نه دولت ، نه مجلس و نه قهرمانی دیگر

که ثابت کردیم نه پای دولت هایمان ایستاده ایم و نه پای آنانکه بارها ناجی ایرانمان بوده اند




اکنون تصمیم با توست که ما باشی یا من و تو

که متعصب به حزبت باشی یا به کشورت ، به رفاقت ها و رودربایستی ها یا به حقیقت همیشه زیبا و تلخ

که نوکر باشی یا شریک اداره ی کشورت



!ای "عوام الناس" من

تصمیمت را خودت بگیر زیرا ایران بی آبرویی را که برایت در آینده ای نزدیک تدارک دیده اند ، تنها و تنها حاصل تصمیم تو خواهد بود ، نه نتیجه ی دسیسه ی آنانی که ذاتشان ارباب بودن است و نه سکوت آنانی که به انزاویشان راندی

از خود بپرس ای هموطن

جایگاه من کجاست؟ از کدام عشق و کدام نان تغذیه میکنم و برای که؟

و برای که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟














چه بگویم؟ سخنی نیست

می وزد از سر امید نسیمی

لیک ، تا زمزمه ای ساز کند

در همه خلوت صحرا

به ره اش

نارونی نیست.

چه بگویم؟ سخنی نیست.


پشت درهای فروبسته

شب از دشنه و دشمن پر

به کج اندیشی

خاموش

نشسته ست

بام ها

زیر فشار شب

کج

کوچه

از آمد و رفت شب بدچشم سمج

خسته ست


چه بگویم؟ سخنی نیست

در همه خلوت این شهر ، آوا

جز ز موشی که دراند کفنی، نیست

وندر این ظلمت جا

جز سیانوحه ی شومرده زنی، نیست

ور نسیمی جنبد

به ره اش

نجوا را

نارونی نیست

چه بگویم؟

...سخنی نیست







با آرزوی رهایی از بند
روزنامه ی عوام نیوز
پیمان
روز 1917 دنیای مجازی
1391/11/30
***********************************************************************************************************