تش آذین: جنگ جوی درون

Day 1,915, 12:54 Published in Iran Iran by ABTN

لطفاً برای خواندن قسمت های قبل به انتهای مقاله مراجعه کنید


پیاده قدم میزدم و فکر میکردم
به خودم به این که چرا این اتفاقات برای من میوفته
همیشه حس میکردم انسان متفاوتیم و دنیا رو جور دیگری نسبت به سایرین میبینم

اول پاییز بود، برگ های نارنجی پیادرو رو پوشانده بودند
مخصوصاً از روی برگ ها رد میشدم و از صدای خرد شدنشون زیر پام لذت میبردم
به ابتدای کوچه ای که در اون مطب دکتر قرار داشت رسیدم و خیابان خلوت را به قصد کوچه ترک کردم
پلاک 7 که رسیدم با دیدن تابلو متوقف شدم و زنگی که رویش مطب نوشته شده بود را فشار دادم ساعتم را نگاه کردم دقیقاً 10 دقیقه به 9 بود
در باز شد و داخل شدم
وارد راهرو شدم و زنگ دومین در که رویش نوشته بود دکتر منصوری را زدم
در باز شد و مردی میانسال به من سلام کرد من هم وارد شدم و سلام کردم
گفت : بفرمایید داخل، معمولاً صبح ها مشاوره ندارم معمولاً منشی در رو باز میکنه و مراجعین رو راهنمایی میکنه
در اتاقش را باز کرد و با اشاره دست مرا به داخل فرا خواند
با تعارف وارد شدم اتاق نسبتاً بزرگی بود پر از گل و گیاه و یک میز بسیار مرتب و یک کتاب خانه پر از کتاب نگاهی به کتاب ها انداختم همه مربوط به روان شناسی و اینجور چیز ها بود ظاهراً

به من اشاره کرد که روی مبلی که در وسط اتاق قرار داشت بنشینم من هم نشستم
و خودش پشت میز نشست

خوب کمی از خودت بگو حالت چطوره؟
در حالی که مستقیم به چشم هام نگاه میکرد با گرمی و آرامش خاصی این سوال رو پرسید
پاسخ دادم : خوب بد نیستم چند روزی بود که خواب های عجیبی میدیدم و دیروز سر کار هم سرم درد گرفت و بیهوش شدم ، یکی از آن رویای ها به سراغم آمد وقتی بیهوش بودم

کمی مکث کرد و پرسید: خوب چه چیزی میبینی؟

عجیب است میبینم گویی همراه کسی هستم و میتوانم اطراف او را ببینم ولی هیچ کنترلی روی او ندارم و نکته جالب قیافه عجیب او است که سراسر فلزی است و ظاهراً اسمش آتش است آخرین باری که او را دیدم همراه پیرمردی بود که پیرمرد ظاهراً با قدرت جادویی توانست مرا بیهوش کند و به خواب بیاورد

دکتر لبخند آرامی زد و کمی فکر کرد و پرسید: آیا داروی خاصی مصرف میکنی؟

گفتم: مدتی قرص خواب میخوردم ولی از وقتی این رویاها به سراغم آمده دیگر قرص نمیخورم حتی سعی کرده ام کمی زندگیم رو منظم تر کنم و زود تر بخوابم شاید بهتر بشم

قبل از این که دکتر جوابی بدهد صدایی در درونم شنیدم
چه میگویی؟
مگر او اطلاعی از این چیز ها دارد که داری درد و دل میکنی؟

تعجب کردم

صدا باز هم ادامه داد: تعجب نداره او فقط یک دکتر معمولی است حرف هایت را از دریچه دانشی که در ظاهر دنیا است میبیند چه میداند در درون این دنیای اسرار آمیز چه میگزرد، چه میداند که من کیستم یا چطور به درون تو آمده ام؟

به درون من؟

دکتر همان لحظه گفت: حواست به من است؟
گفتم: بله
گفت: ظاهراً مشکلت بخاطر استرس است با مهندس صحبت میکنم بهت تا آخر هفته مرخصی بده یک قرص هم مینویسم صبح ها بخور بعد از صبحانه و سعی کن کمی مدیتیشن کنی
کشوی میزش را باز کرد و برشوری در آورد
این راهنمایی های ابتدایی برای مدیتیشن روزانه است بهترین راه برای دوری از استرس
نسخه را همراه با برشور به من داد و گفت: مبلغ ویزیت هم 35 تومان میشه
کیفم را در آوردم و 35 تومان به دکتر دادم و خداحافظی کردم و خارج شدم

وارد کوچه که شدم زیر زبان یواش گفتم: هی تو همان آتشی؟

صدا جواب داد: بله من در درون تو جای دارم

گفتم: پس واقعی بود تمام اون اتفاقا

گفت: معلوم است که واقعی بود تازه این آغاز کار ما است

گفتم:آغاز کار؟

گفت: بله آغاز کار، به زودی تو تغییراتی را در خود مشاهده خواهی نمود و من هم همراهت تو را راهنمایی میکنم
به موقع به تو خواهم گفت که چکار باید بکنی فعلاً تنها باید صبر کنی

صبر اما تا کی؟-
به زودی خیلی چیز ها را خواهی فهمید عجله نکن-

وارد خیابان شدم
و با سوالات زیادی به سوی خانه قدم برداشتم



قسمت یک شروع رویا
قسمت دو تب سرد
قسمت سه دگرش