فقط یک نکته

Day 1,902, 08:48 Published in Iran Iran by javad ebrahimi

برای فرزاد موی سپید -خودکار فروش حوالی کافه اپرا
این روز سر چهار راه ها ... راهم را گم میکنم ...

وقتی که چشم های کودکی از چراغ قرمز تر است

میدانی ؟ خنده ام میگیرد از تو حرف بزنم

وقتی که حرف های من اندازه یک لقمه

برای خواهرت نان و آب نمی شود

وقتی دمپای کهنه ات را میدهی تا خواهرت جوجه رنگی داشته باشد

و پا برهنه ... نزدیک میشوی

حافظ را نخوانده دوست داری

که بیشتر از پدر به فکر شکم توست ....

غرورت را هر چراغ / قرمز به قرمز پبش خواهرت امانت میگذاری

و سمت هر پنجره میدوی که درزی برای هوا خوری دارد

درزی که هرچقدر کم امید رد شدن یک اسکناس را از تو نمیگیرد

دستهایت آنقدر کوچک است که پینه به آنها نمی آید

چشمهایت را در چشم های من نچرخان

من از پس ِ سنگینی این التماسی ِ زیرپوستی بر نمی آیم

تو از پدال ها هیچ نمی دانی .....

که وقتی سبز شد / باید گاااااااااااااااز ....... بگیری لبت را و به رویت نیاوری ................بروی

چراغ که سبز شد باید رفت ... قانون شکن بودن کار یک جنتلمن نیست

نسل من ترجیح میدهد

قبل خواب جای گوسفند شماری

کمی در فکرش به تو بپیچد / تا آرام بگیرد

و فردا

چهار راه به چهار راه

تو را کنار خود ارضایی هایش به روی خودش هم نیاورد

.

.

نه

.

.

عذاب وجدان نگیر

.

.

ندیدنش گناه تو نیست

.

.

فال فروش سر چهار راه که دستش به شیشه پرادوی تو نمیرسد ...ا