الآن وقت چیه

Day 1,870, 22:04 Published in Iran Iran by KooooZi

سلام باز من بی کار بودم گفتم چی کار کنم چی کار نکنم؟ دیدم هیچ چیزی جز روزنامه نوشتن وقتمو پر نمی کنه

تو این مدتی که اینجا بودم و دیداری تازه کردم، خیلی چیزا را دیدم. یادم میاد اون زمانا بازی شور بیشتری داشت، چه اون زمان بتا که جنگ هنوز تعریف نشده بود اما همگیمون از ترس حمله پاکستان شب تا صبح بیدار می شستیم ولی به جای حمله اجنبی، مولتی بازی های دوستان کم لطفمون را میدیدم، چه زمان ورژن 1 که تمام افکار به سمت جنگ و کشورگشایی بود و هیچ کس نفهمید اون همه طلای خزانه ایران کی و به کجا رفت

خوب الآن همه چیز هموار شده. دیگه کسی با مولتی ساختن نمیاد کمپانی بزنه و بازار را بهم بریزه، دیگه کسی کارمند نمی دزده، تازه واردا از گشنگی تو فقر نیستن و بزنم به تخته گروه مافیا هم واسه خودش برو و بیا هایی پیدا کرده. خبری از باگ های خرید کالا با قیمت ارزون، دور زدن مالیات، پیدا کردن ارز خارجی با بلیط هواپیما نیست.

خوب جغرافیای بازی خیلی عوض شده، تاریخ هم که در حال گذر هستش و سیاست هم که به نظر میرسه خیلی عوض شده و اجتماع هم به نظر می رسه که عوض شده و نه کسی منو می شناسه و نه من کسی را شناختم.

از اون زمانا خیلی میگذره. خیلی فکر کردم چی شد که بیش از 3 سال بازی را ترک کردم، دلیل برگشتنم که معلومه، گفتم میام دوستان قدیم را می بینم و از گذشته ها میگیم، روزنامه های قدیمی را میخوانیم و به یاد قدیم شاد می شیم. گذر در زمان و سیر در گذشته خیلی چیزا را یادم آورد. و متاسفانه خاطرات تلخش کم نبود. الآن میدانم چرا رفتم. یادم آمد چرا وقتی دوستم گفت ایدیت مشتری داره حتی حاظر نشدم بفهمم به چه قیمتی و به چه کسی فروختش.

از لابی بازی هایی که می شد خوشم نمی آمد، از دو رنگی ها، از پول پرستی ها، از مال اندوزی ها، از عشق قدرت ، از خیانت هایی که جلوی چشمم به کشورم می شد و هوار میزدم و کسی گوش نمی داد خسته شده بودم. از تهمت زدن ها، زیر آبی رفتن ها، جاسوس بازی هاتون، بخور بخور هایی که میشد، از هیچ کدوم اینا لذت نمی بردم. احساس تنفر داشتم وقتی میدیدم یک سری دوست وارد بازی می شوند و چون تعدادشون زیاده بعد از مثلا 2 ماه با پا گذاشتن رو شونه های دیگران ریس جمهور میشدند.

این چند روز متوجه شدم چیز زیادی جز جلوه پردازی های سایت عوض نشده. آدم ها عوض شدن اما فرهنگ و اخلاق و رفتار همونه. مقالاتی که خواندم اکثرا یاد آور روزهای تلخ گذشته بود. مثلا همین 3 4 روز پیش یه مقاله خواندم سر این که دعوا شده که میگن بعضیا از پول ایران خوردن و .... از اون طرف هم دیدم که روزنامه ها یا باید دعوا باشه و یا غذا مجانی بدن که همه ملت جمع شن.

دوستان قصد نصیحت ندارم، از من بزرگتر هم اینجا زیاد هستند و جسارت هستش که جلوشون چیزی بخوام بگم. اما بد نیست با خودمون فکر کنیم. تو دنیای بیرون چی داریم و اینجا چه می کنیم؟ برای چی بازی میکنیم؟ بیاین با هم دوست باشیم. این یک بازی هست که برای پر کردن اوقات بی کاریمان هست، یا اگر تو زندگی واقعی جوش میاریم بیایم اینجا با چند تا از دوستا بگیم و بخندیم و فشار های روزمره را فراموش کنیم. بیایید برای نزدیک تر شدن به همدیگه تلاش کنیم. برای صمیمیت بیشتر بازی کنید. کشور ایران که الآن اینجاس ممکنه چند ماه دیگه اصلا اینجا نباشه، ولی شما ها میتوانید مثلا تو هند کنار هم و با هم باشید.
درسته هدف اصلی بالا نگه داشتن پرچممون هستش. اما بزرگ تر از اون وحدت خودمون هستش. صمیمیت و دوستی ارزشش خیلی بیشتر از یک بازی هستش.


زیاده گویی کردم ولی میخوام این مقاله را با 2 تا خاطره به پایان ببرم. یکی از نزدیک ترین دوستان من در واقعیت، امروز کیلومتر ها با من فاصله داره و برگشتن من به این بازی؛ لحظه آشناییمون را برام یاد آور شد اولین بار تو همین بازی باهاش آشنا شدم و فراموش کرده بودم. خاطره دوم هم اینه که اون زمان قدیما یک کسی بود به اسم پرزیدنت احمدی نژاد که دوستان قدیمی ممکنه یادشون باشه من با این بشر چقدر مشکل داشتم که حتی باعث تنفرم از این آدم و تمام اطرافیانش شده بود. تو این مدتی که من اینجا بودم با الینور کلی صحبت کردیم و گفتیم و خندیدم. دمش گرم چه پسر ماهی هست و چه قلب بزرگی داره. دیشب که تو روزنامه های قدیمی پرسه میزدم و در یاد قدیما واسه خودم داشتم سفر میکردم متوجه شدم ایشون اون زمان چندین و چند جا از پرزیدنت احمدی نژاد طرفداری کرده بود و همین باعث شده بود که اون زمانا خیلی باهاش ارتباط نزدیکی پیدا نکنم. وای بر من که اون زمان قضاوت کردم.

پس سعی کنیم که هر روز قبل از اینکه بریم کار کنیم و ترین نظامی ببینیم، اول دوست بودن و در کنار همدیگر ماندن را تمرین کنیم. به جای اینکه بهم دیگه تهمت بزنیم و ببینیم کی داره خیانت میکنه، وقت بگذارید مثلا یک مطلب خنده دار بنویسید که همه ازش لذت ببرند و خستگی های روزشون در بره.

من بیش از 3 سال بود که اینجا نیامده بودم ولی با چندین نفر از دوستان اون زمان همچنان در ارتباط بودم. از این که برگشتم و این مدت اینجا در کنارتون بودم خیلی خوشحالم. اما چه کنم که زندگی و مشکلاتش هم کم نیستند. اگر قرار باشه اینجا بمونم و بیام هر روز 2 تا کلیک بکنم و برم ... چه فایده؟ من نمی توانم و نمیخوام هم اون جوری بازی کنم. پس در نتیجه این مقاله را هم به عنوان وصیت نامه این حقیر دلم میخواد ثبت بشه. و چون فکر میکنم 1872 عدد رومانتیکیه روز مرگم انتخاب می کنم

هر کی گفت الآن وقت چیه؟ وقت خـــــــــــداحافظیه
روزگاران خوب و خوشی را براتون آرزو میکنم