خستگی
rdshryrsh
خستهام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
خستهام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدرمادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پر از چشم بد و تهمت مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش، پیش زنش، بر سر او داد زده...
خستهام مثل زنی حامله که در ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خستهام بیشتر از پیرزنی تنها که
عـــــید باشد... نوهاش سمت اتاقش نرود!
خستهام! کاش کسی حال مرا میفهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شدهام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزهای راهی مشهد شده است...
Comments
https://www.erepublik.com/en/article/-1344-2566033/1/20
07
super b
خسته نباشی
به به به به
بده خنجر که تا سینه کنوم چاک
ببینوم عشق با جونوم چه کرده
وت
v
به به به به
V+E
v+s
v+e