مسیح بود یا مهدی؟

Day 2,932, 02:33 Published in Iran Iran by dandeey

ایستگاه صادقیه ،مسافرین محترم ایستگاهه پایانیست...

دید دید دید



آماده بودم که ۲۰۰ نفر بدون زحمت ببرنم بیرون که دیدم نه خبری نیست



من: آقا اجازه بدین پیاده شم

دید دید دید

سرمو آوردم بالا و تابلو رو دیدم ۱ بیلاخ بود که بغلش نوشته بود ایستگاه جوان مرد قصاب!!!!

شبیه علامت تعجب شده بودم که یه آخوند ازم پرسید



آخوند: آقا ساعت چنده؟



من:ندارم



آخوند: گوشی که داری



من: یکم ژوئن دو هزار ،۱۲ شب ،پدر من تاریخش بره ۱۳ساله پیش الانم ساعت دورو بره ۶،۷



آخوند روشو کرد سمت یکی‌ دیگه گفت



آخوند: آقا ساعت چنده؟

یکی‌ دیگه: دقیقا یکم ژوئن دوهزار ،۱۲ شب



مغزم سوت کشید خیره شدم تو چشای یارو که دستشو آورد بالا و ۱ بیلاخ مهمونم کرد.

آخوند داشت ساعتش و تنظیم میکرد

آخوند:۱۲ شب...



که یهو پشته سرم صدای فریاد شنیدم



صدای فریاد: خدا مضحکه‌ای شد به دستانه تان ،دور شده اید از رحمت او ، همانا شما به عذابی سخت گرفتار خواهید شد.



برکشتم اولین چیزی که توجه منو جلب کرد تاجی از تیغ رو سرش و دستای عمود بر بدنش بود که یهو از زمین کنده شد.



من : مسیح

آخوند: نه مهدیه ، ریش داره



، پس اون صلیب چیه؟



من : نه ، مسیح صلیب داره

آخوند: نه مهدیه شمشیر ذوالفقار علی‌ رو نمی‌بینی؟



عجب این چه موجودیه نکنه بالاخره ظهور کرد?



من : مهدی که جمعه قرار بود بیاد؟

آخوند: بله تو رساله‌ها جمعه ثبت شده و تبصره‌ای هم در روز سه شنبه موجوده اما در چندی از مصادیق از یکشنبه به عنوان روز ظهور آقا یاد میشه.

در حین صحبت‌های آخوند ، داشتم به کارایی‌ که کرده بودم فکر می‌کردم و دنبال راهی‌ برای توبه بودم ، ولی‌ سنگینی‌ شاشیدن روی دیوار مسجد و چه‌جوری تحمل کنم؟

با افکارم درگیر بودم که : پارت (صدای مهیب برخورد با زمین)



من : مسیح افتاد

آخوند: نه مهدی افتاد



یه تکونی خورد و لرزید ،یه نفر از کنار پله‌ها دوید و گفت

: کات ، کات ، علی‌ ، علی‌ چی‌ شد ؟!



من : علی‌ کیه !؟ مسیحه

آخوند :مسیح کیه ؟، ‌مهدیه

یارو :خفه شید ، این منشیه صحنه دیوث کجاست ؟ طناب چرا پاره شد؟ زنگ بزنید اورژانس



ناخودآگاه از مترو اومدم بیرون و زیپ مترورو بستم ،آخونده مونده بود پشت زیپ.



من :مسیح قلابی

آخوند از پشت زیپ : زیپ و باز کن منم بیام تو دنیای واقع ای در ضمن ، مهدیه قلابی

من: بگو مسیح بود تا زیپ و باز کنم

آخوند : مهدی کیه دیگه؟ مسیح بود

من : اعتقاد تو به یه زیپ بستس

آخوند : اعتقاد تو هم به یه مسیح قلابی ، مهدیه قلابی ،کارل مارکس پلاستیکی ،محافظ کنترل ، محافظ عابر بانک ،آقا محافظ کنترل نمیخوای؟

ایستگاه صادقیه ،مسافرین محترم ایستگاه پایانیست ، خواهش مندم پس از توقف کامل قطار را ترک نمایید

حمله متروی کرج اومد... .