نیامد
rdshryrsh
گفت دو شبدر چهارپر که بر کناره جوی پشت آلونک چوبی بروید، اگر باران بیاید، خواهم آمد. خشکسال بود آن روز و روزگار؛ بارانی نبود. هر روز کنار جوی پشت آلونک چوبی نشستم به انتظار. یک روز باران بود. یک روز خشک خشک. شبدر چهارپر درمیآمد و او نیامد...
گفت اسبهای وحشی دشت که جفتگیری آغاز کنند؛ اگر ابر سیاه بر سر کوه بلند نشست و مرغ حق سه شب هوهو کرد؛ خواهم آمد. مرغ حق، دو شب بود و شب سوم هرگز نیامد. فصل جفتگیریِ اسبهای وحشی تمام شد و او نیامد...
گفت موهای روی شقیقهات که تمام سفید شد؛ اگر ماه تمام از پشت ابر سفید درآمد؛ خواهم آمد. تمام موهایم سفید شد؛ ابرهای سیاه مدام ماه تمام را در آغوش گرفتند و او نیامد...
گفت پیش از آخرین نفس، پیش از آنکه چشمت به سقف خیره بماند، پیش از بانگ سوگ عزاداران سیاهجامه خواهم آمد. حالا نفسهایم تنگ و چشمم خیره به سهکنج سقف چوبی آلونک تنهایی. آخرین نفس منتظر ماندهاست تا او بیاید.
سنگتراش قبیله اما سخت مشغول کار است. تیشهاش به دست و صدای چکش استاد که میتراشد، مینویسد، اینجا آرامگاه ابدی... آرامی اما در کار نیست.
آخرین نفس آمد و... رفت و... او نیامد...
Comments
http://www.erepublik.com/en/article/-1344-2525209/1/20
میشه گفت فوق العاده و عالی بود
0__0
قشنگ بود
قشنگ بود
نوشته خودته ؟؟
vsc
delam gereft
🙁
خوشم اومد
فوق العاده و عالی بود
voted
.
V*S
من خیلی از این خوشم اومد
هر چند وقت میام میخونم