سادگی
rdshryrsh
یک روز از پس یک اتفاق؛ بزرگ میشوی!
روز اول حالت سنگین میشود
گیج میشوی
هر لحظه گمان میکنی دنیا خراب میشود
وسط سرت
و تمام
روز دوم چشمهایت تب میکند؛ میسوزد
ولی حالت دیگر به سنگینیِ دیروز نیست
روز سوم
امان از روز سوم که وقتی به نیمه میرسد
خودت را برمیداری
میروی گوشهای
و میباری و میباری و میباری
به حال تمام خوشباوریهایت
به حال تمام رویاهایت
به حال خواستنهایی که خواسته نشد
حرفهایی که گفته نشد
و دلی که دیده نشد
میباری و میباری و میباری
و بعد تمام
از پس تمام اشکهایت
بزرگ میشوی
گفته بودم
گاهی اتفاقها درست میافتد
وسط خوشباوریهایت
گاهی خدا آنقدر دلش به حالِ
باورهای ساده ما میسوزد
که زمین میزند ما را با همان باورها
و بعد کنارمان میایستد
دستش را دراز میکند
و ما را از دوباره شروع میکند
با یک زخم
که یادمان باشد
گاهی سادگی
درماندگی میآورد...
Comments
1
ووت
v + s
http://www.erepublik.com/en/newspaper/hogwarz-309682/1
رای
cm
vote
07
V
v
v
Voted
vote
v