بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

Day 2,527, 15:33 Published in Iran Brazil by arash irani3

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :

از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی

نام تو را می کَند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد

من مایه رنج تو هستم ، راست می گویی

شعر از فاضل نظری