پنجشنبه - اوسکل

Day 2,472, 19:17 Published in Serbia Iran by Ariyan PiRoy

امروز پیرزن چشم آبی زنگ ما رو زد. من دویدم که تلویزیون رو قایم کنم و ماکسیموس هم لباسهای خیس رو زیر افسانه های کهن عهد عتیق قایم کرد و کتاب "سرگذشت کثیف اکبر" رو پرت کرد روی عینک دسته شاخی کهنه ش.

پیرزن چشم آبی چروکیده زنگ ما رو زد. من مورچه خوارهای برشته رو تو آشپزخونه تنها گذاشتم و روی عکس صاحب خونه چاق دوتا پونز دیگه چسبوندم. ماکسیموس با عجله پیرهن بدبوی بنفشش رو تنش کرد و دنبال دمپایی های زنگ زده ی گوزو گشت که بتونه در رو باز کنه.

پیرزن چشم آبی چروکیده ی خسته زنگ ما رو زد. من تو آینه ی خاک گرفته موهای خاک گرفتمو درست کردم و زیر لب دعا خوندم. سکوت سرد صبحدم سرزمین سربه فلک کشیده ی سرخ صدای سوت صاف و ساده ی ماکسیموس ابله رو به یادم می آورد.

پیرزن چشم آبی چروکیده خسته غرغرو زنگ ما رو زد. ماکسیموس در رو باز کرد. کسی پشت در نبود.

پیرزن چشم آبی تلفن رو قطع کرد.




Be Sedaye PĬR㋡Ў Mipashid ツ
کسی که برای آرزوهایش سقف بگذارد، نمی‌تواند پیشرفت کند





ای جنگل ! اینجا سینه ی من چون تو زخمی ست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت ِ پیر می کوبد
دمادم