شنبه - زر می زنم، پس هستم
Ariyan PiRoy
همه چی از اون روز شروع شد. مهراد داشت لیمو با خامه می خورد و من روی مبل لم داده بودم و داشتم تیکه های به هم ریخته ی مغزم رو در می آوردم که مرتبشون کنم و باز بذارم سر جاشون. زنگ زدن. مهراد داد زد: تلفنه؟
درو باز کردم.از سر تا پاش آب می چکید:
-"چتر دارین؟"
- "نه"
لبخند زد.
" -بیا تو.خونه گرمه.ولی تا شب نشده باید بری. اگه آقای گوزپیچ ببینه سه نفر اینجا زندگی می کنن بیرونمون می کنه. "
کلاه لیمویی عجیبشو برداشت و برای اولین بار چشمای خاکستری سردشو دیدم که از زیر ابروهای شیطونی و پرپشتش به من خیره شده بود:
- "امروز هیچ وقت شب نمی شه. اینو یه کلاغ حامله به من گفت که قسط هاشو نداده بود".
دهنم از تعجب وا موند! این دیگه کیه؟
-"بیا تو…"
مهراد هم تعجب کرده بود:
-"چیزی نمی خورین؟ ..."
"-یه فنجون قهوه ی سرد بارون خورده. لطف می کنین!"
با پالتو نشسته بود.شاید سردش بود.سر شونه های پالتوش ریش ریش بود. از تو کیفش یه بسته مارلبورو بیرون آورد.
-"سیگار؟"
گفتم: نه مرسی! خواستم سیگارشو با فندک زرد مهراد روشن کنم. جا خورد. سرشو کشید عقب.
-" معذرت می خوام..."
یه فندک مربع شکل سنگین از جیب بغلش در آورد و سیگارشو روشن کرد. از پنجره به بارون نگاه می کرد. یهو گفت:
-" چند وقتیه رو شیشه ی عینکش رو بخار گرفته. شاید برای پاک کردنش زیادی تنبله. شایدم ترجیح می ده دنیا رو انقدر بخار گرفته ببینه که از ترس بارون از خونه نره بیرون."
با خودم فکر کردم: راجع به همسرش داره حرف می زنه؟
" -بعضی چیزها از بعضی چیزها مهم ترن. منم فقط همینو می گفتم. تحمل نداشتم ببینم کفشاش انقدر سنگینه که وقت نمی کنه به قدم بعدیش فکر کنه، یا به چشمای سبز دیگه ای نیگا می کنه که چشمای من نیست. پس اگه نگاه کنه اونم مال من نیست. پس من لیسانس دارم."
من و مهراد ساکت و بهت زده به حرفاش گوش دادیم و گوش دادیم و اونم حرف زد و حرف زد.دیگه نفهمیدیم چی شد... چشمام رو باز کردم. صبح شده بود. غریبه رفته بود. به سبکی زن چاقی که نیم کیلو کم کرده و سنگینی یک پر خیس.مهراد هم بیدار شد. با هم حیرت زده به جای خالی تلویزیون و دی وی دی و ساعت طلایی که ن.ج (ره) بهم داده بود نگاه کردیم. حالم از خودم بهم خورد. هر دومون ساکت بودیم. صورتم رو بین دستام مخفی کردم و چشمامو بستم. مهراد زمزمه کرد:
" -هی! چشماتو وا کن! ما همه به اندازه ی سالهای عمرمونه که داریم فریب می خوریم..."
Be Sedaye PĬR㋡Ў Mipashid ツ
کسی که برای آرزوهایش سقف بگذارد، نمیتواند پیشرفت کند
http://www.erepublik.com/en/party/nehzat-e-jangal-party-2283/1
ای جنگل ! اینجا سینه ی من چون تو زخمی ست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت ِ پیر می کوبد
دمادم
Comments
for shout:
شنبه - زر می زنم، پس هستم
http://www.erepublik.com/en/article/-1-2352001/1/20
مضمون و هدف خاصی نبود،،حال هوای این روزامه🙂
اول...ا
Successfully transferred 50 item(s) to mamad ahmadi.
اقا کارت درست
بسیار عالی
vVvVv
اول ممد جر زنی کرده دی: من اول شدم
خخخ
اقا نگرد نیست!!ا
Vote
v
ععععععععععععالی بود
خودت نوشتی؟
خوراک اینه که نمایشنامش کنی
v
50/50 male khodam va ye mtne dgas
mro che be namayesh😃
اشتباه نکن
به قول شایان ابزورد بود،ابزوردم خوراک تئاتره
برو ببینم در انتظار گودوی جدیدی می تونی ثبت کنی 🙂
جدی میگم قلمت واسه تئاتر عالیه
اگه اصفهان بودی میگفتم که با هم کار کنیم
baba matn copy e da rvaghe😃
man bardashte khodamo az ye matne dige neveshtam,,yani Version e khodm az ye dastano ba kami taghir,,ama asle mozo ro on taraf neveshte
😐
vote
ممنون
وتیدیم
Vote
The Absurd : A style of play for theater that was developed in the 1950s by writers such as Samuel Beckett and Eugene Ionesco. These plays are every different from traditional theater. The characters do not communicate effectively with each other, and often their words do not make sense. Beckett's play Waiting for Godot is the best-known example of this type of theater.
Source: Longman dictionary
v+s
vVv
v+s 🙂
v
جالب و خواندنی
ممنونم عزیز
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت ِ پیر می کوبد
voted
لذت بردیم
رای o/
رای
جالب بود
دم در آوردی ....
V
V
tnx
07